mehdi
۵۲۲ پست
۳ دنبال‌کننده
مرد، مجرد
۱۳۷۹/۰۶/۰۸
nurse
دین اسلام
زندگی با خانواده
سربازی رفته ام
موسیقی شعر
قد ۱۸۰، وزن ۷۳

تصاویر اخیر

وروجکای شیطون😂
بازنشر کرده است.
جانم خیال شد به خیال خیال دوست
دل بیقرار گشت به عشق وصال دوست

هر کس به آرزوی جمالست در جهان
مائیم و آرزوی خیال جمال دوست

      
بازنشر کرده است.


       خوش واقعه‌ای دارد،
                       دل با غم عشق تو
       نی روی فرو خوردن
                       نی رای رها کردن

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
بازنشر کرده است.
رخ چون ارغوانش آن کند آن
که صد خم شراب ارغوانی

دگر وصف لبش دارم ولیکن
دهان تو بسوزد گر بخوانی
بازنشر کرده است.
بِنْمای رُخ که باغ و گُلِسْتانَم آرزوست
بُگْشای لَبْ که قَندِ فراوانَم آرزوست


صدا
بازنشر کرده است.
ﻣﻦ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﻢ ﺗﻮ
ﻭ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﯿﺪﺍﺭﺩ
ﻭ ﮐﺴﯽ
ﮐﻪ ﺩﺭ ﺩﺭﻭﻥ ﺧﻮﺩ
ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﭘﯿﻮﻧﺪ ﮔﻨﮕﯽ ﺑﺎﺯ می یاﺑﺪ
ﺑﺎ
ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﭼﯿﺰ ﻏﺮﺑﺘﺒﺎﺭ ﻧﺎ ﻣﻌﻠﻮﻡ
ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﻬﻮﺕ ﺗﻨﺪ ﺯﻣﯿﻦ هستم
ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﺑﻬﺎ ﺭﺍ ﻣﯿﮑﺸﺪ ﺩﺭ ﺧﻮﯾﺶ
ﺗﺎ ﺗﻤﺎﻡ
ﺩﺷﺘﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺎﺭﻭﺭ ﺳﺎﺯﺩ..!
بازنشر کرده است.
صدای تو
صدای بال برفی فرشتگان
نگاه کن که من کجا رسیده‌ام
به کهکشان، به بیکران، به جاودان
کنون که آمدیم تا به اوجها
مرا بشوی با شراب موجها
مرا بپیچ در حریر بوسه‌ات...
بازنشر کرده است.
در خطوط چهره‌اش ناگه خزيد
سايه‌های حسرت پنهان او
چنگ زد خورشيد بر گيسوی من
آسمان لغزيد در چشمان او

آه کاش آن لحظه پايانی نداشت
در غم هم محو و رسوا می‌شديم
کاش با خورشيد می‌آميختيم
کاش همرنگ افق‌ها می‌شديم.
مشاهده ۵ دیدگاه ارسالی ...
بازنشر کرده است.

اكنون
نزدیكتر بیا
و گوش كن
به ضربه های مضطرب عشق
كه پخش می شود
چون تام تام طبل سیاهان
در هوی هوی قبیله اندامهای من
من ،حس می كنم
من می دانم
كه لحظه آغاز كدامین لحظه است...
بازنشر کرده است.
آه هرگز ندانستم از عشق
چيستي تو؟
كيستي تو؟
بازنشر کرده است.
گنه كردم
                گناهي پُر ز لذت

                 در اغوشي كه

               گرم و اتشين بود

              
بازنشر کرده است.
بسکه لبریزم از تو
می‌خواهم
چون غباری ز خود فرو ریزم
زیر پای تو سر نهم آرام
به سبک سایه ی
تو آویزم
بازنشر کرده است.
سخنی که باتو دارم ، به نسیم صبح گفتم
دگری نمیشناسم ، تو ببر که آشنایی
بازنشر کرده است.
اي تپش هاي تـن سوزان من
آتشي در سـايهء مــژگان من

اي ز گنـــدمزارهــا سرشارتر
اي ز زرين شاخــه ها پر بارتر

اي در بگشوده بر خورشيدها
در هجــوم ظلــمت ترديــدها

با توام ديگر ز دردي بيم نيست
هست اگر، جزدردخوشبختيم نيست
بازنشر کرده است.
تو آفتاب روشن امیدی بر جانم...