نیست خوشتر زسر کوی تو دیگر جایی...
دریایی و من،تشنهی مهر تو چو ماهی..
ساز جانم ازتو، پر آوازه بود...
به سر سودای آغوش تو دارم...
هروقت میام بهت بگم هنوز دوستت دارم
یادم میفته که:
تو به من گفتی از این عشق حذر کن...
که اعجازی که دستت میکند، مرهم نخواهد کرد...
در این پریشانیِ روزگار ،
مبادا فراموش کنی دوستت دارم ...
| هوشنگ ابتهاج
یک روز من هم به جای دوست داشتن،
دوست داشته میشوم.
کاش آن وقت هم،
پای تو در میان باشد...
عاشقی کردن، شبهایش سخت است. روز که میشود، منطق حاکم مطلق است. همهچیز را تجزیه و تحلیل میکنی، و به بهترین نتیجهی ممکن میرسی.
ولی با ورود به آستانهی شب، منطق کنار میرود و فقط با او بودن را میخواهی. نمیخواهی، بلکه تمنا میکنی...
در این ناتمامیِ زندگی
تنها چیزی که منجی آدمی است
عشق است
زندگی ، رنج است
و لذت عشق
نوعی داروی بیهوشی است....
عشق را خود صد زبان دیگرست...
ما همدیگر را
اتفاقی دیدیم
همدیگر را باز شناختیم
تسلیم هم شدیم
عشقی آتشین
از بلورِ ناب ساختیم
آیا به خوشبختیمان
و آنچه نصیبمان شده
حواست هست؟