mehran sheykhi

شاعر...استاد کیوکوشین کاراته...ورق باز ماهر...والیبالیست ساحلی حرف ای.. بیشتر

mehran sheykhi
۵ پست
۴ دنبال‌کننده
مرد، متاهل
۱۳۶۵/۰۹/۲۹
فوق ديپلم
برقکار
دین زرتشت
ايران، مرکزي
زندگی با خانواده
سربازی رفته ام
سیگار نميکشم
گرایش سیاسی ندارم
kiokushin
شیائومی ردمی ۹
قد ۱۷۴، وزن ۸۲

تصاویر اخیر

بازنشر کرده است.
درحالی که همه انگشت های اتهام به سمت امیراست؛
سروشا، پارسا ها و ممدا خیلی ریز دارن کارشونو میکنن.
زاغ

زاغ دید از اوج سروی زرق نور
عرصه را پائید و افتی کرد دور
نم نمک آمد کنار آن نگین
دید گردنبندی از لعل درین
چهره اش در آن چو لعلی می نمود
پنجه بگشود و جواهر را ربود
بال و پر زد سوی آرامش گه اش
تا که زیبنده نماید درگه اش
آمد و بنشست جای لانه اش
واژگون پیدا نمودی خانه اش
جوجه هایش از درخت افتاده بود
روبهی دل از عزا در می نمود
داد و قالی را به راه انداختی
از سر کینه به روبه تاختی
روبهک هر جوجه را خورد و بجست
زاغ بر یک شاخه ی دنیا نشست
داد زد با زجه و آه و فغان
این چه زخمی بود ای جان جهان
لانه ام وارونه شد من در عزا
روبهی را سیر کردی از غذا
گفت رب و صاحب جان از ازل
نیک و بد آید به سوی هر عمل
هر که کج دستی و چشم ی تر کند
با غم درد جدایی سر کند
گفت ربا توبه کردم من دگر
برندارم لعل از نوع بشر
گفت قاضی و خدای دادخواه
زاغ نادم گشته چون رویت سیاه
این جزا که بر سرت آوار شد
نامه ی یک کار زشتت تار شد
بس نمودی کارهای زشت تر
توبه ها باید تو بنمایی ز بر
کارهای نیک کن اما ز بد
کن حذر تا پیش ناید حال بد

شعر از مهران
مشاهده ۳ دیدگاه ارسالی ...
بینا و کور

یکی بینا و یک کور نخاله
کنار هم بخوردند از پیاله
میان آن پیاله بود گیلاس
نگو گیلاس گو یک میوه ی آس
به خوردن هر دوشان گردیده ناجور
که فریادی گران سر داد آن کور!
بگفتا با رفیق و یار بیتا
برای چه خوری گیلاس سه تا؟!!!!
ز حیرت یار بینای دقل کار
بگفتا با رفیق و کور بیمار
چگونه کشف کردی نکته ریز
که من سه تا خورم اما تو ناچیز؟
بگفتا کور باهوش ریاکار
که من دوتا دوتا میخوردم از بار
و چون شکوه ندادی تو ز این کار
بگفتم بیشتر از من خورد یار

شعر از مهران
پائیز

پائیز هزاران رخ بیدادگر سرد
بر شاخه گل و دلبر گرما نگهی کرد
گفتا که پریزاد چمنزار پر از گرد
من با دم هویی ز هوایم کنمت زرد
گل گفت که ای بی خبر و قاتل خونسرد
گر برگ و برم را به هوایی بکنی ترد
فردا که بهاران شود ای بی دل بی درد
جان بخشدم آنکس که تو را قاتل من کرد
کش زوزه و زن نعره چنان تا که بدین نرد
از سختی تو زخم خورد بر تن من ورد

شعر از مهران
فصل پائیز هزاران رخ زرد

شاعر از قحطی باران گله کرد
چهره در هم بکشید از سر نرد
گفت ای ماه هزاران رخ زرد
ابر بارانی تو دیر نکرد؟
قوس سرمای تو بر دل بنشست
دل بشکسته یخ ات آب نکرد
قوس سرمای تو بر دل برسید
دل سرما زده یک عطسه نکرد
به امید نم بارانت بود
یخ زد از قوس تو و شکوه نکرد
تو به یکبار بیا آذر باش
آتشی زن به تبار دل سرد
به امید به جان و تن ورد
شستشو ده ز تن اش آفت و گرد
غم فصلی چو زمستانش گیر
دم مزن خوف زمستانه چه کرد
در شبانگاه پر از باران باش
روز گرما به بر دامن ورد
به نفس های تن ات آذین کن
فصل پائیز هزاران رخ زرد

شعر از مهران
شعرهایم همه نابند ضمیرم این است
شیوه ی شاعری از صیرت مردم بین است
شاعرم وصف تو گویم دو سه خطی بفرست
خاطراتی که کمی تلخ و بسی شیرین است
و ۳۷ کاربر دیگر بازنشر کرده‌اند.
یه حرف قشنگی درباره‌ی رابطه‌ی مجازی میشه گفت :

‏من تورو ندیدم، بغلت نکردم،
دستاتو نگرفتم، موهاتو بو نکردم،
باهم هیچ عکسی نداریم،
باهم بیرون نرفتیم،
باهم بگو و بخند نکردیم، باهم پیتزا نخوردیم...
ولی هرروز بیشتر از قبل دلم واسه این خاطراتِ نداشته تنگ میشه
دورترین نزدیکِ من♥️