فصل پائیز هزاران رخ زرد

شاعر از قحطی باران گله کرد
چهره در هم بکشید از سر نرد
گفت ای ماه هزاران رخ زرد
ابر بارانی تو دیر نکرد؟
قوس سرمای تو بر دل بنشست
دل بشکسته یخ ات آب نکرد
قوس سرمای تو بر دل برسید
دل سرما زده یک عطسه نکرد
به امید نم بارانت بود
یخ زد از قوس تو و شکوه نکرد
تو به یکبار بیا آذر باش
آتشی زن به تبار دل سرد
به امید به جان و تن ورد
شستشو ده ز تن اش آفت و گرد
غم فصلی چو زمستانش گیر
دم مزن خوف زمستانه چه کرد
در شبانگاه پر از باران باش
روز گرما به بر دامن ورد
به نفس های تن ات آذین کن
فصل پائیز هزاران رخ زرد

شعر از مهران

پسند

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.