الهام
۳۸ پست
۹ دنبال‌کننده
۲,۵۴۴ امتیاز

تصاویر اخیر

بازنشر کرده است.
.
بازنشر کرده است.
.
بازنشر کرده است.
.
بازنشر کرده است.
قایقی ساخته ام...
جنسش از راز و نیاز
بادبانش از صبر
دکلش از ایمان
در شبی مهتابی
سفری دور و دراز
می کنم از لب دریا آغاز
دل به امواج بلا خواهم داد...
اگرم ساز مخالف زند و باد به
همراهی طوفان خواهد
که مرا منصرف از راه کند
راه بیراهه کند،
مضطر و درمانده کند
باکی نیست ...
من به همراه دعایی دارم
و به دل قطب نمایی دارم
و اگر در طی راه
به عنادی شکند زورق امید مرا گردابی
باز اندوهی نیست ...
بازوانی دارم
میزنم آب و شنا می کنم و میدانم
که «« خدایی »» دارم
که اگر خسته شدم دستم گیرد بی شک
و به ساحل برساند به یقین ..
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌
‌‌‌‌‌‌
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌
  • ღمهدیارღ

    سلام الهام خانم تشکر از درخواست دوستی شما بنده هم برای شما ارسال کردم محبت کنید برای تایید

  • ღمهدیارღ

    یا الله یا الله صاب خونه
    سلام روز خوش
    اومدم بگم همیشه یه چیزایی
    برای اعصاب خوردی هست
    تو برای فکر کردن انتخابشون نکن
    دلت همیشه شاد رفیق
    لینک

بازنشر کرده است.
با خودتون قهر نکنید
چون هیچکسی نیست که آشتیتون بده
دست دلتونو بگیرید
برسونید به آرزوهاش...
بازنشر کرده است.
تبدیل به آدمی بشید که به موقعش احساسیه و به موقعش منطقش حرف اولو میزنه، کسی که به اندازه به آدمای درست توجه میکنه و از هیشکی توقعی نداره، آدمی که هر چیز الکی یا هر‌کسی نمیتونه ناراحتش کنه، یه آدم که هدف داره، رو پای خودش وایساده و قوی جلو میره...
بازنشر کرده است.
غنچه با دلِ گرفته گفت :
زندگی لب زِ خنده بستن است
گوشه‌ای درونِ خود نشستن است...!
گل به خنده گفت:
زندگی شکفتن است!
با زبانِ سبز، راز گفتن است...!
گفت‌ و گوی غنچه و گل
از درون باغچه باز هم به گوش می‌رسد...
تو چه فکر می‌کنی؟
راستی کدام یک درست گفته‌اند؟
من که فکر می‌کنم
گل به رازِ زندگی اشاره کرده است...
هر چه باشد او گل است...
گل، یکی دو پیرهن بیشتر ز غنچه پاره کرده است...
راهی نمانده است
مگر راهی که مرا به من می‌رساند،
دست در دست خویش
هم‌چون گل سرخی
به گل بودن خود شادمان باش

آن که تو را می‌جويد
در جستجوی خويش است
هر آن که از تو سخن می‌گويد
از خالی‌های درون خود حرف می‌زند.
با خود گفت وگو کن
همچون چشمه ئی،
رود
ادامه راه توست…

# شمس لنگرودی
هنر در فاصله هاست ؛
زیاد نزدیک به هم می سوزیم،
و زیاد دور از هم ، یخ می زنیم .
تو نباید آنکسی باشی که من میخواهم،
و من نباید آنکسی باشم که تو میخواهی.
کسی که تو از من می خواهی بسازی،
یا کمبودهایت هستند یا آرزوهایت.

من باید بهترین خودم باشم برای تو.
و تو باید بهترین خودت باشی برای من .

خوبِ من ، هنرِِ عشق در پیوند تفاوت هاست،
و معجزه اش نادیده گرفتن کمبودها .

زندگی ست دیگر...
همیشه که همه رنگ‌هایش جور نیست؛
همه سازهایش کوک نیست.

حواست باشد به این روزهایی که دیگر برنمی گردد؛
به فرصت هایی که مثل باد می آیند و می روند و همیشگی نیستند.
به این سالها که به سرعت برق گذشتند؛


یه شبایی تو زندگی هست
که وقتی دفتر خاطرات زندگیتو ورق میزنی
به چیزایی میرسی که نمیدونی
تقدیرت بوده یا تقصیرت
به آدمایی میرسی که نمیدونی دردن یا همدرد
به لحظه هایی میرسی که هضمش
واسه دل کوچیکت سخته
و به دردایی میرسی که برای
سن و سالت بزرگه
به آرزوهایی که توهم شد
رویاهایی که گذشت
به چیزایی که حقت بود اما شد توقع.
و زخهایی که با نمک روزگار آغشته شد
و احساس که دیگران اشتباه می نامند
و دست آخر دنیایی که بهت پشت کرده
و باز هم انتهای دفتر خودت میمانی و
زخمهایی که روزگار پشت هم میزند
و سکوت هم دوای دردش نیست
کاش دنیا مهربانتر بودی...
مثل درخت باش
که در تهاجم پاییز وزمستان
هرچقدر هم که برگ هایش را از دست بدهد
باز هم روح زندگی را برای
بهار نگه می دارد!

انسان سه گونه می میرد:

مرگ روح
مرگ وجدان
مرگ جسم...

مرگ روح یعنی شکستن وقار و غرور یک انسان به دست دیگری! مرگ وجدان یعنی استفاده از انسانها برای مقاصد شخصی بدون هیچ گونه پشیمانی و ترحمی..! مرگ جسم یعنی ایستادن نفس و تپش قلب!

دردناکترین مرگ ها، مرگ روحست...
وحشتناک ترین مرگ ها، مرگ وجدان،
و آسان ترین مرگ ها مرگ جسم...
بازنشر کرده است.
کمی خم به ابرو بیاور...

اگر قرار بود خم نشوی، تو را کوه میگفتند
و کوه را انسان!
سرو باش!
به باد ها "کمی" واکنش بده!
اما ایستاده بمان!

تو انسانی که باید سرو باشد را به کوه بودن
مجبور کرده ای که چه شود؟
منفجر؟
بازنشر کرده است.
کـاش یه مغازه بود
آدم میرفت میگفت :
بی زحمت یه کم خیالِ خوش میخوام
ببخشید این خنده ها از ته دل چندن؟

آقـا
این آرامش ها لحظه ای چند؟
این بی خیالی ها که میپاشن رو زندگی
مُشتی چـند؟

ازین روزهایی که بی بغضن دارین؟
ازیـن سال هایِ بی رنج
اندازه دلِ ما دارین؟
این شـادی ها دوام دارن؟

کاش یه جایی بود میشد رفت
که بگی آقـا یه زنـدگی میخوام
بـی زحمت جنس خـوبش …
بازنشر کرده است.
سریال peaky blinders یه دیالوگی داشت که میگفت: خیلی از آدما تو زندگیشون، یه نقطه‌ی تاریک و پُر از درد دارن که بعد از اون، دیگه اون آدم سابق نشدن...
از يه جايى به بعد، احساسشون يخ مى‌زنه، ديگه دردى حس نمى‌كنن و هيچكس هم نمى‌تونه يخ احساسشون رو باز كنه…
اونجاست که دیگه به جای قلبت مغزت کار میکنه و هر کسی نمیتونه خواسته یا نخواسته بهت آسیب بزنه، خیلیا بهش میگن بی تفاوتی ولی من بهش میگم«قوی شدن»...