...
۱,۲۹۸ پست
۴۲ دنبال‌کننده
۴,۶۴۴ امتیاز
مرد، متاهل
خوشحال
دین اسلام
زندگی با خانواده

تصاویر اخیر

بازنشر کرده است.

آبیِ دریا ؛ قدغن
شوقِ تماشا ؛ قدغن
عشقِ دو ماهی ؛ قدغن
با هم و تنها ؛ قدغن
برای عشقِ تازه
اجازه بی‌اجازه

پچ پچ و نجوا ؛ قدغن
رقصِ سایه‌ها ؛ قدغن
کشفِ بوسه‌ی بی‌هوا
به وقتِ رویا ؛ قدغن
برای خوابِ تازه
اجازه بی‌اجازه

در این غربتِ خانگی
بگو هر چی باید بگی
غزل بگو به سادگی
بگو زنده باد زندگی
برای شعرِ تازه
اجازه بی‌اجازه

از تو نوشتن ؛ قدغن
گلایه‌کردن ؛ قدغن
عطرِ خوشِ زن ؛ قدغن
تو قدغن ، من قدغن
برای روزِ تازه
اجازه بی‌اجازه

قنبری

بازنشر کرده است.

با تيشه ی خيـــــــال تراشيده ام تو را
در هر بتی كه ساخته ام ديده ام تو را

از آسمــان بــه دامنــــم افتاده آفتاب
يا چون گل از بهشت خدا چيده ام تو را

هر گل به رنگ و بوی خودش می دمد به باغ
من از تمــــام گلهـــــــا بوييده ام تــــو را

رويای آشنای شب و روز عمــــر من!
در خوابهای كودكی ام ديده ام تو را

از هــــر نظر تــــــــو عين پسند دل منی
هم ديده، هم نديده، پسنديده ام تو را

زيباپرستیِ دل من بی دليل نيست
زيـــرا به اين دليل پرستيده ام تو را

با آنكه جـز سكوت جوابم نمی دهی
در هر سؤال از همه پرسيده ام تو را

از شعر و استعـــاره و تشبيه برتــــری
با هيچكس بجز تو نسنجيده ام تو را

بازنشر کرده است.

با من برقص...
به خاطر خودت می گویم...
ساز بزن
که انگشتانت به وقت نبودنش..؛
چیزی را لمس کند که خوش آهنگ باشد...
که بتوانی بی شراب و
بی یار هم مست شوی...
به خاطر خودت می گویم...!
ورزش کن..
کتاب بخوان...
بنویس...
موسیقی گوش کن...
برقص...!
که انرژی نهفته در درونت را
به سمت درستی هدایت کنی.....

بازنشر کرده است.

من بودم و او بود و شبی خاطره انگیز
نزدیکتر از سایه به هم بر سر یک میز

من خیره به او بودم و او محو تماشا
من تشنه ی او بودم و او رامِ منِ هیز

بوسید مرا آن شبِ بارانیِ زیبا
بوسیدَمَش آن نیمه شبِ نیمه ی پاییز

خندیدم و خندید و بغل کرد مرا باز
هی بوسه و هی بوسه و تا صبح گلاویز

به به چه شبی بود شبِ عاشق و معشوق
برخوردِ تَن و دست و لبِ لعلِ شکر ریز

ما مست و زمین مست و زمان مست و هوا مست
من راضی و او راضی و انگار خدا نیز!

او رفت و...ولی نه! همه ی قصه همین بود
من بودم و او بودوشبی خاطره انگیز

بازنشر کرده است.

من بودم و او بود و شبی خاطره انگیز
نزدیکتر از سایه به هم بر سر یک میز

من خیره به او بودم و او محو تماشا
من تشنه ی او بودم و او رامِ منِ هیز

بوسید مرا آن شبِ بارانیِ زیبا
بوسیدَمَش آن نیمه شبِ نیمه ی پاییز

خندیدم و خندید و بغل کرد مرا باز
هی بوسه و هی بوسه و تا صبح گلاویز

به به چه شبی بود شبِ عاشق و معشوق
برخوردِ تَن و دست و لبِ لعلِ شکر ریز

ما مست و زمین مست و زمان مست و هوا مست
من راضی و او راضی و انگار خدا نیز!

او رفت و...ولی نه! همه ی قصه همین بود
من بودم و او بودوشبی خاطره انگیز

بازنشر کرده است.

نه با صعود مغرور شوید ...
و نا با سقوط مبهوت!!
حواستان باشد که صعود
از پایین ترین نقطه شروع می‌شود
و فرود درست در نقطه اوج ...
هر برخواستنی ، نشستنی دارد
و هر فرازی ، فرودی!!

درس اول زندگی همین است ...

بازنشر کرده است.

به کسی که برایت نمی‌نویسد
مزاحمِ روزهایت نمی‌شود
درباره‌ات نمی‌‌خواند
مهم ترین تاریخ‌ های تو را حفظ نمی‌کند
و زندگی‌ ات را پُر از کارهای شگفت‌ انگیز نمی‌کند
وابسته نشو ...

کنفانی

بازنشر کرده است.

لبهای تو مشکوک به بیماری قند است
معنای رطب بر سر یک نخل بلند است

آلوچه ی چشمان قشنگت سر بازار...
دلخواه و ملس ،تازه و دیوانه کننده ست

یک سنگ بزرگی بغلِ شیشه ی قلبم
تو خواستنت هم به مراتب شکننده ست

دور دهنت ریخته یک صبحِ پر از شرم..
پشت سر تو یک شبِ مرموز خزنده ست

چیزی که مرا بسته به موهای سیاهت...؟
آشفته و... زنجیری و ....دیوانه کننده ست

شیراز تنت خرم و بوی تو بهاری
تاکی که در اندیشه ی یک یاسِ رونده ست

دستانِ تو سرشارترین بیم و امید و
سودای قفس در سر ِ این تازه پرنده ست...

از رفتن و باز آمدنت من نگرانم...
هجران و وصالت به یک اندازه کشنده ست

این جرم کمی نیست در این بند که باشی
دیوانه فقط در پی دیوانه پسند است

بازنشر کرده است.

نامه‌ای دیگر نوشتم کاش آن را خوانده باشد
کاش او هم مثل من، پابند عشقش مانده باشد

نامه‌ای دیگر نوشتم حرف‌هایی تازه گفتم
ترس دارم نامه را سربسته برگردانده باشد

یا نه،شایدقلب او راگرچه ازسنگ است قلبش
واژه‌ای از واژه‌های نامه‌ام لرزانده باشد

یا نه شاید چون عروسک دست‌های مهربانش
نامه‌ام را در کنار بالشش خوابانده باشد

یا نه! شاید شعری از من را به آوازی بخواند
لاله‌های دامنش را شعر من رقصانده باشد

شاید او هم مثل من عاشق شود اما بترسد
نامه‌ام را دور از چشم پدر سوزانده باشد

شاید این‌ها جز خیالات من تنها نباشد
نامهٔ من روی میز پستچی جا مانده باشد

محمدحسین_نعمتی

بازنشر کرده است.

غمزه‌ات خونریزتر، یا دیده ی خونبار من
طُره‌ات آشفته‌تر، یا خاطر افکار من

لعل جانان سرخ‌تر یا لاله یا می یا عقیق
مه نکوتر، یا پری، یا حور، یا دلدار من

کام عاشق تلخ‌تر یا صبر یاگفتار تو
وصل دلبر خوب تر، یا عشق، یا کردار من

طالع من تیره‌تر، یا زلف تو یا شام هجر
وصل تو دشوارتر، یا کام دل، یا کار من

مهرتو موهوم‌تر، یا نقطه یا سیمرغ و قاف
کیمیا پوشیده‌تر، یا صدق یا آثار من

سنگ آهن سخت‌تر، یا آن دل بی‌مهر تو
نرگس تو خسته‌تر، یا این دل بیمار من

پشت من بشکسته تر، یا حلقه‌های زلف تو
عشوه ی تو بیش تر، یا ناله‌های زار من

مهر و مه تابنده‌تر، یا چهر تو یا صبح وصل
شام هجران تیره‌تر، یا بخت کجرفتار من

مشتری فرخنده‌تر یا روی تو یا بخت شاه
قامت تو راست‌تر، یا سرو یا گفتار من

در غزل‌سازی بهار استادتر یا آن که گفت
«‌روزگار آشفته‌تر یا زلف تو یاکار من‌».

بازنشر کرده است.

دنبال من می‌گردی و حاصل ندارد
این موج عاشق ، کار با ساحل ندارد

باید ببندم کوله‌بارِ رفتنم را
مرغ مهاجر هیچ‌جا منزل ندارد

من خام بودم ، داغِ دوری پخته‌ام کرد !
عمری که پایت سوختم ، قابل ندارد

من عاشقی کردم ، تو اما سرد گفتی :
از برف اگر آدم بسازی ، دل ندارد

باشد ، ولم کن با خودم تنها بمانم
دیوانه با دیوانه‌ها مشکل ندارد !

شاید به سرگردانی‌ام دنیا بخندد
موجی که عاشق می‌شود ساحل ندارد

بازنشر کرده است.

دل می‌رود به حلقه‌ی زلفش به پای خود
دام آنچنان خوش‌ست و
شکار اینچنین خوش‌ست

بازنشر کرده است.

به زندان می‌برد زنجیر گیسویت اسیران را
و چشمانت به هم زد خشکی قانون زندان را

چه زیبا می‌تکانی دامنت را باز با عشوه
به دنبالت کشاندی خاطر مردی غزلخوان را

زمستان بعد تو پیراهنی از برف می‌پوشد
و لبهایت تداعی می‌کند چایی گیلان را

دل ناقابلی دارم به پای عشق می‌ریزم
تب آئینه و نان را، همه پیدا و پنهان را

نسیمی گیسوانت را تکان داد و سپس دیدم
فرو پاشیدن شیرازه‌ی انسان و شیطان را

لب ایوان برای دیدنت هر صبح می‌آیم
به پایت می‌تکانم قالی ایوان و باران را

تویی بانوی دریاها که از امواج موهایت
به دریا می‌دهی آرامش آغوش طوفان را

مرا با بغضهایم باز هم تنها رها کردی
نمی‌دانم نشان کوچه‌های گیج تهران را
@Ghazal22

بازنشر کرده است.


کجایی ای قدح‌ها از کف اغیار نوشیده!
که از جام غمت خونابه‌خواری‌های من بینی؟
شدم یار تو و از تو ندیدم یاری و خواهم
که یار من شوی ای یار و یاری‌های من بینی

مشاهده ۶ دیدگاه ارسالی ...
بازنشر کرده است.

اشک منی، بدون هياهو نمی‌روی
از چشم در می‌آيی و از رو نمی‌روی

چشم منی كه از حدقه درمی‌آيی و
هر روز زير منّت ابرو نمی‌روی

روی منی به عشق خودت ماه می‌شوی
با چشمک ستاره به هر سو نمی‌روی

مرگ منی به خواهش شوک رد نمی‌شوی
درد منی به دعوت دارو نمی‌روی

زر هستی و چه حيف كه در كف نمانده‌ای
زوری ولی دريغ به بازو نمی‌روی

ای اشک و چشم و روی و زر و زور و مرگ و درد
او هر چه بود رفت... تو با او نمی‌روی؟