روز روزگارتان خوش خداحافظ همگی
فراموش کردن کسی که دوسش داری مثل حل شدن
قندی میمونه که تو چای انداختی درسته که اون قند حل میشه،
و دیده نمیشه ولی برای همیشه مزه ی اون چای رو عوض کرده.
ولی داشتن آدمی که بهت انگیزه میده قشنگه،
داشتن آدمی که هواتو داره قشنگه،
داشتن آدمی که تو رو متفاوت میدونه قشنگه،
داشتن آدمی که پا به پای حرفات میشینه قشنگه،
داشتن آدمی که باورت داره قشنگه،
اما از دست دادنش زشت ترین چیزیه که میتونی تجربه کنی.
هرچقدم که چتارو یک طرفه یا دو طرفه پاک کنی،
این وسط یچیزی میمونه همیشه
یچیزی به اسم خاطره.
اگه تونستی از شر این یکی خلاص شی
اونوقت برو هرچی که خواستی پاک کن.
لحظاتی میرسه که هیچ کس، مطلقا هیچکس، یار و یاورت نیست. فقط و فقط خودت باید بارهایی رو به دوش بکشی.
این یه حقیقت تلخه.
اینکه در نهایت انسان با وجود همه آدمهای حاضر در زندگیش، موجود تنهاییه.
هیچ وقت به آدما وعده یا قول الکی ندین
اگر نمیتونین کاریو انجام بدین قولشو ندین
ادما رو حرفای شما حساب میکنن
بهش دل خوش میکنن وقتی میزنین زیرش
اون ادم باور هاش فرو میریزه اعتمادشو به شما و همه حرفا از دست میده
یا پای حرفاتون باشین یا اصلا حرفی نزنین
این پیچ واسه همیشه یادگار
دیگه فعالیتی ندارم
غزلم_جونم
————————————
میگم دلبر!
تو شبیه همون نارنگیای اولِ پاییزی!
شبیه همون وقتی که بوی دل فریبش، فضای اتاقو پُر میکنه و یه دونشو میذارم توی دهنم و بعد، چشمامو محکم می بندم و با یه لبخند مرموز، طعمشو حس میکنم!
همون قدر سبز!
همون قدر ترش و مَلَس!
همون قدر خواستنی!
تو شبیه همون گرمای دلنشینِ بخاری های اول مهری! شبیه همون وقتایی که بخاطر هوای سردِ بیرون، با دستای بی حس و یخ کرده، خودمو بهش می چسبونم و کم کم، هُرم گرماش بهم جون میده!
آره! تو همون قدر دلچسبی!
شبیه اون فنجون چایِ دم کشیده ی خانوم جونی! همون چای نباتی که اول صبحی،
عطر هل و دارچینش دیوونم میکنه!
همون قدر خوش طعم! همون قدر گرم!
حتی شبیه اون کاسه جاهازیِ مامانمی!
همون که قدیمیه و روش گل گلیه!
همون که توش انار دون میکنم و
روش نمک می پاشم و با گلپر تکمیلش میکنم!
همون قدر سرخ و تب دار! همون قدر شیرین!
تو شبیه همون برگای نارنجیِ خشک شده،
لای دفتر خاطراتمی! همون قدر خوش رنگ!
حتی شبیه خیابونای پاییزِ ولیعصری!
شبیه عصرای بارونیش!
شبیه بوی خاک نم خورده و
زمینای خیسِش، که با برگای طلایی فرش شدن!
آخ که همون قدر دلبر