کعبه منم،
قبله منم،
سوی من آرید نماز
کان صنم قبلهنما خم شد و بوسید مرا
تو که نمیدانی عطر بهار نارنجم
گاهی انقدر دل تنگت هستم
که میخواهم یقه ات را بگیرم
و از آن قاب عکس خاکستری بیرون بکشمت
در آغوش بگیرمت و بیخیال همه ی دنیا بشوم
سوار عطر خیال ببرمت آن طرف کائنات
میان همان شعرها که فقط خدا می نویسد!
آنجا که من باشم و تو
من از تو بگویم و تو ناز کنی
و من....
از خوشی بمیرم!
زمین دور سر خورشید نه، دور تو مى چرخد
که از گل هاى روى دامنت فصل بهار آمد...
محبوبم!
درخشش دانه های شِکَر در نور آفتاب
و عطری که از دمنوش چای بهاره پابرجاست
چه ترکیب زیبایی خواهد شد!
درست شبیه وقتی که عطر گردنت
و سینه ریز الماسین آویخته از تنت در هم می آمیزند
بخند محبوبم!
که "دوری" تنها واژه است
و هربار که گنجشکی پشت پنجره آواز می خواند
صبحانه ی مرا
با سلام گرمی از تو
شیرین و دلچسب میکند!
زنان عشق را، رمان میخواهند.
مردان، داستان کوتاه !
پیراهن سرخ به تو می آید
یا تو به پیراهن سرخ؟
شکوفه ها را باد باردار می کند
یا زیبایی تو؟
بسپار به دستان من این خرمن مو را
من زاده شدم ساقه ی گندم بشمارم...
من عطر آرام تنت را دوست دارم
محبوب من، پیراهنت را دوست دارم
یک شب سخن گفتی به آرامی و گفتم
آوای نجوا کردنت را دوست دارم
بگذار تا دستم به دامان تو باشد
بازی دست و دامنت را دوست دارم
لبخند تو عطری شبیه یاس دارد
فهمیده ام خندیدنت را دوست دارم
عکس تو می افتد درون آب، چون ماه
ای ماه کامل، دیدنت را دوست دارم
با یک گل لبخند تو دنیا بهار است
دلدار من، بوییدنت را دوست دارم
گیسویِ تو هر سیم...زنم ساز به تکرار,
تا ناز کنم مویِ تو ! من را چه به گیتار؟!
دست هایت که باز مى شوند
تمام شب را با تو سر مى کنم:
"لب روى لب - رو به روى تو
من و غم- خیال و شعر تو
خیال چترى موهاى تو"
وقتى مى خندى
وقتى با منى
وقتى دفتر احساس من را مى خوانى
مى خواهم بدانى:
براى بازوهاى من ساخته شده اى
فکرش را بکن؛
بگویم صبر کن تا دکمه های پیراهنت را خودم ببندم...
سرت را بالا بگیری و من شروع کنم به بستن؛
از پایین تا بالا یکی را جا بیندازم...
اخم کنی!
تو را ببوسم...
و با خنده بگویم دوباره !
فکرش را بکن؛
بگویم بنشین تا ناخن هایت را خودم لاک بزنم !
از راست به چپ یکی را جا بیندازم.
اخم کنی!
ببوسمت...
و با خنده بگویم دوباره!
فکرش را بکن چه خاطرات اتفاق نیفتاده ی زیبایی داریم ما!
این خاصیت عشق است باید بلدت باشم
سخت است ولی باید درجذر و مَدَت باشم
هرچند که بی لنگر، هرچند که بیفانوس
حکم آنچه توفرمایی ، ای بانوی اقیانوس
گُزیدم از میان مرگها،
این گونه مردن را:
تو را چون جان فشردن در بر
آنگه جان سپردن را
چه خوشبخت است مردی که
زنی ؛
عمیق و آرام دوستش دارد.
صبحها،
چای دم می کند
پنجره را باز می کند
تا باد بهاری
مردش را
در آغوش بگیرد...
شادی دادخواه
Seyyed
درود شادی خانوم
سپاس از حضور همیشه سبزتون
الهی دلتون شادِ شاد
🌹🌹🌹🌹