نیلوفر
۸۳ پست
۳۹ دنبال‌کننده
زن

تصاویر اخیر



مغازه دار‌ محل، هر روز، صبح زود ماشین سمندش را در پیاده رو پارک میکند، مردم مجبورند از گوشه خیابان رد شوند.
سوپرمارکتی، نصف بیشتر اجناس مغازه اش را بیرون چیده، راه برای رفت و آمد سخت است.
کارمند اداره، وسط ساعت کاری یا صبحانه میل میکند، یا به ناهار و نماز میرود و یا همزمان با مراجعه ارباب رجوع کانالهای تلگرام و اینستاگرامش را چک میکند.
بساز بفروش، تا چشم صاحبان آپارتمان را دور میبیند، لوله ها و کابینت را از جنس چینی نامرغوب میزند در حالی که پولش را پیشتر گرفته است.
کارمند بانک، از وسط جمعیتی که همه در نوبت هستند به فلان آشنای خود اشاره میزند تا فیش را خارج از نوبت بیاورد تا کارش راه بیوفتد!
استاد دانشگاه، هر جلسه بیست دقیقه دیر میاد و قبل از اتمام ساعت، کلاس را تمام میکند جالبتر اینکه مقالات پژوهشی دانشجویان را بنام خودش چاپ میکند.
دانشجو پول میدهد، تحقیق و پایان نامه را کپی شده میخرد و تحویل دانشگاه میدهد تا صاحب مدرک شود.
پزشک، بیمار را در بیمارستان درمان نمیکند تا در مطب خصوصی به او مراجعه کند و یا به همکار دیگر خود پاس میدهد تا بیمار جیب خالی از درمانگاه خارج شود.
همه اینها شب وقتی به خانه می آیند، هنگامی که تلگرام را باز میکنند از فساد، رانت، بی عدالتی، تبعیض و گرانی سخن میگویند و در اینستاگرام پستهای روشنفکری را لایک میکنند.
همه هم در ستایش از نظم و قانونمداری در اروپا و آمریکا یک خاطره دارند اما وقتی نوبت خودشان میرسد، آن میکنند که میخواهند.
جامعه با من و تو، ما میشود، قبل از دیگران به خودمان برسیم.

مشاهده ۵ دیدگاه ارسالی ...


 بهترین عمل در شب قدر 

اکثرا شب های قدر ما به خواندن قرآن و دعای جوشن کبیر، نماز و قرآن به سر گرفتن و استغفار به سر شده است، 
در خوب و نیکو بودن این اعمال شکی نیست اما سخن جای دیگری است، هدف از خواندن دعا چیست؟چرا قرآن کریم در این شب نازل شده؟
یکی از دلایل عزت این شب  نزول کتاب هدایت قرآن کریم و تمامی کتاب های مقدس در این شب است.
 ماه رمضان، 
ماهیست كه قرآن در آن نازل شده است، تا هدایتى براى مردم و نشانه هایى روشن از هدایت و 
جدایى حق از باطل باشد». این شب، عزیز است. چرا که موجبات هدایت انسان به سوی خدا را فراهم می سازد، 
هدف، رسیدن به خداست و این سفر الهی و لقاء خدا جز با قدم های معرفت ممکن نیست. 
آری اگر دعا، نماز، قرآن را بخوانی اما تدبری و تفکری در آن نباشد،راه رسیدن به خدا  بس سخت و دشوار خواهد شد.
پس بهترین عمل در این شب ها ،
عبادت همراه با بینش است.اگر قرآنی می خوانیم، دعایی می خوانیم ، 
یادمان باشد که در فلسفه همه این ها بیندیشیم، در شبی که عبادتش بهتر از هزار سال است ، 
بیاییم به بنیان های فکری خود هم نظمی دهیم،
 بیاییم با خداوند عهد کنیم از این به بعد همه کارهای ما،  حرف زدن های ما، رفتار ما
 همه و همه همراه با تعقل و تفکر باشد.
مشاهده ۱۰ دیدگاه ارسالی ...

ندانم کجا می کشانی مرا
سوی آسمان ، یا به خاموش خاک
نِیَم در هراس از تو ای ناگزیر
ندانم کجا می کشانی مرا
ندانم کجا ، لیک دانم یقین
کزین تنگنا می رهانی مرا
ندانم کجا می کشانی مرا
ندانم کجا می کشانی مرا
سوی آسمان ، یا به خاموش خاک
و یا جانب نیروانا و نور
کجا می کشانی ، نهانی مرا
ز سنگینی کوله بار وجود
سبک داری ام دوش و آسوده سار
بری سوی بی سوی خویشم نهان
چه بزمی ست این میهمانی مرا
نقابیت بر روی و همراه من
همی آیی و با تو تنها نِیم
ولی کاش می شد بدانم کجا
نقابت ز رخساره یکسو شود
در آن لحظه ی ناگهانی مرا
ندانم کجا می کشانی مرا
ندانم کجا می کشانی مرا
 
( عالیجناب ، استاد محمد رضا شفیعی کدکنی)



( حکایت الاغ و الاغ دار &nbsp

در قدیم شخصی بود بنام عباس گچی که تعدادی الاغ داشت 
آدم خوش مشرب و مردم داری هم بود ، و همه او را دوست داشتند و با وجودی که مشروب میخورد کسی کاری بهش نداشت او همیشه به دنبال الاغ هایش با صدای دلنشینش آواز هم میخواند اما بعداز مدتی ورشکسته شد و مجبور به فروش الاغ هایش میشود ، و محل زندگی خود را ترک و بدون مقصد ، باجیب خالی ، و بدون هیچ امیدی ، سر به بیابان میگذارد 
پس ازطی چند روز پیاده روی ، تشنه و گرسنه به شهرکوچکی میرسد ، و چون جایی نداشته ، وارد مسجدجامع شهر میشود و درگوشه ای مینشیند تاچند روز توسط خادم مسجد پذیرایی میشود و کم کم وارد صف نماز جماعت شده ، ساکن مسجد میگردد ، و دراین مدت به خطبه های ملای مسجد گوش داده .. ،  و از کتاب های مذهبی مسجد استفاده کرده ، وخیلی زود در دل مردم جا باز میکند 
پس ازمدتی ملای مسجد فوت نموده ، و مردم اورا به عنوان جانشین ملا به امام جماعت مسجد انتخاب میکنند ..!
روزگار بدین منوال میگذرد ، بعد از چند سال ، گذر یکی از همشهری های او به همان شهر می افتد ،
و برای نماز وارد مسجدجامع میشود ، و به صدای دلنشین موعظه و تلاوت قرآن در مسجد گوش میدهد ، و شک میکندکه آیا این ، همان عباس گچی است ؟
پس از نماز ، سراغ او رفته ، و ضمن سلام و احوال پرسی میگوید : 
حاج آقا ... !  شما شباهت بسیار زیادی به یکی از آشنایان من دارید ...؛ به اسم عباس گچی ..
ملا پاسخ میدهد :
من همان عباس گچی هستم ، که میگویی ...
شخص میگوید ؛
چطور میشود که یک آدم عرق خور ، که همیشه کارش پشت سر الاغ ها ، آوازخواندن بود ..، کارش به اینجا برسد که به یک مرد خدا ...! ،  و روحانی ... ! ،
تبدیل شود ..؟ ! ،  این یک معجزه ی الهی است .!!
عباس گچی میگوید  :
زیاد شلوغش نکن، هندوانه هم زیر بغل من نگذار 
من هیچ فرقی نکرده ام ، عباس گچی هستم . تنها فرقی که پیش امده جابجایی من و الاغ هاست ،   
قبلاً  من پشت سر الاغ ها بودم
حالا  الاغ ها  پشت سر من هستند  همین !

(بر گرفته از کتاب کشکول طبسی)

هشتم ماه می، روز جهانی "خر" هست.
انجمن پناهگاه الاغها اینروز رو به مناسبت ارزش گذاشتن به الاغ و ارج نهادن به این زبون بستهٔ زحمتکش نامگذاری کرده
فقط مشکل اینجاست که نمی‌دونیم اینروز رو باید به کی تبریک بگیم که بهش بر نخوره!

فلفل‌میرزا: خریدار پراید صدمیلیونی اعلیحضرت... پراید صدمیلیونی... 

( اینو یه جا خوندم دیدم برای تلخ خندیدن بدک نیست ) شما هم بخندید و بعد هم یه کم فکر کنید لطفا 

مشاهده ۶ دیدگاه ارسالی ...


مرا ندیده بگیرید و بگذرید از من
که جز ملال نصیبی نمی‌برید از من
زمین سوخته‌ام نا امید و بی‌برکت
که جز مراتع نفرت نمی‌چرید از من
عجب که راه نفس بسته‌اید بر من و باز
در انتظار نفس‌های دیگرید از من
خزان به قیمت جان جار می‌زنید اما
بهار را به پشیزی نمی‌خرید از من
شما هر آینه، آینه‌اید و من همه آه
عجیب نیست کز اینسان مکدرید از من
نه در تبرّی من نیز بیم رسوایی است
به لب مباد که نامی بیاورید از من
اگر فرو بنشیند ز خون من عطشی
چه جای واهمه تیغ از شما، ورید از من!
چه پیک لایق پیغمبری به سوی شماست؟
شما که قاصد صد شانه بر سرید از من
برایتان چه بگویم زیاده بانوی من
شما که با غم من آشناترید از من

( عالیجناب مرحوم  حسین منزوی)
مشاهده ۲۴ دیدگاه ارسالی ...


سلام رفیق  ....
یه چیزی بگم؟

یه وقتایی یه چیزایی تو وجودمون میمونه که هیچوقت نمیشه آثارش رو پاک کرد ، مثل رد یه زخم میمونه ، مثلا همین خود من که جای زخم زیاد دارم ،  ازشون بدم نمیاد ، شاید شکلش بد فرم باشه ، مثل جای سوختگیها و اسکار به جا مونده از بخیه و یا چیزی شبیه اینا ،  اما بعضی از زخمها باید درمان بشه ، تا بتونیم به راهمون  ادامه بدیم، یعنی فکر میکنم این راهشه  ، 
مثلا زخم خاطرات بد رو که رو قلبمون جا میمونه باید درمان بشه ، حالا هر جوری که شده ، و گرنه پاتو لنگ میاره ، عاجز میشیم از ادامه  دادن مسیر ،  مثل بختک همیشه باهاته و آزارت میده .
بعضی از زخمها رو باید حفظش کنیم، مثلا زخم از خودی زخم از ناخودی  ، زخم از رفیق و اشتباهات و خطاهایی که بخاطر انتخاب نادرستمون داشتیم  ، اصلا اگه میشد قاب بگیریم بچسبونیم گوشه عقل و دلمون و همیشه حواسمون به اون زخمها باشه تا راهمونو گم نکنیم ، از این به بعد درست ادامش بدیم.، 
چطوره؟ موافقی؟
مشاهده ۱۷ دیدگاه ارسالی ...

ساده باش؛
اما ساده قضاوت نکن نیمه ی پنهان آدم ها را !
ساده زندگی کن؛
اما ساده عبور نکن از دنیایی که تنها یکبار تجربه اش می کنی!
ساده لبخند بزن؛
اما ساده نخند به کسی که عمق معنایش را نمی فهمی!
ساده بازگرد...
افکار و باورهایت را نقد کن، گاهی در آن‌ها تجدید نظر کن اما
به یاد داشته باش:
هیچکس ارزش زانو زدن و شکسته شدن ارزش هایت را ندارد …!
"گاهی خودت را زندگی کن"

مشاهده ۲۳ دیدگاه ارسالی ...
  • نیلوفر

    هر چی باشه خیره ، انسان بد کرده ، حالا نوبت طبیعته ، حالا بفهمیم خوبه ، بدونیم مشکل از کجاست ، اما متاسفانه باز هم تکرار مکررات و جهل و نادانی بیشتر از قبل . خدا رحم کنه .




رام‌ترین نوع بی‌شعورها، بی‌شعورهای آب‌زیرکاهند. البته منظور این نیست که این نوع بی‌شعورها کم‌خطرتر از بقیه بی‌شعورهایند، بلکه منظور این است که زیاد به چشم نمی‌آیند. بی‌شعورهای آب‌زیرکاه با مشاهده واکنش جامعه نسبت به بی‌شعورهای تمام‌عیار ترجیح می‌دهند که پشت نقابی از مهربانی و خونسردی پنهان شوند، اما در عین حال همواره می‌دانند که چگونه این خنجر غلاف‌شده را به‌موقع بیرون بکشند و بدون اینکه هیچ‌کس تصورش را بکند، کار خودشان را بکنند.

( منصوب به سر کار خانم آگاتا کریستی)

مشاهده ۵۰ دیدگاه ارسالی ...


چگونه سقوط آموزش و پرورش باعث سقوط یک ملت میشود؟!
در کشوری که مقام معلم با رهبر آن کشور یکی است و مردم آن کشور فقط در برابر دو شخصیت تعظیم میکنند: « رهبر و معلم»؛ آن کشور میشود "چین"
در کشوری که هرکس به مقام معلمی نایل میشود به بالاترین نشان افتخار آن کشور دست می یابد؛ آن کشور میشود "انگلستان"
در کشوری که معلم، حق کاری به غیر از معلمی را ندارد؛ آن کشور میشود "روسیه"
در کشوری که برای معلم، حقوق معینی تعیین نمیشود؛ آن کشور می شود "ژاپن"
اما...
در کشوری که مادری حاضر به ازدواج دخترش با یک معلم جوان نمیشود!
در کشوری که دانش آموزان یک مدرسه، ساندویچ بعد از ظهرشان را از دکه معلمشون خریداری میکنند!
در کشوری که معلمش ناهار نخورده سریع خود را برای دادن سرویس به تاکسی تلفنی محله اش معرفی میکند!
در کشوری که یک معلم، سرویس ایاب و ذهاب مدرسه دانش آموزان خود میباشد.
در کشوری که بالاترین دغدغه های معلمینش چگونه زیستن  آبرومندانه است
 در این جامعه است که: مریض، به دست پزشکی که بتواند تقلب کند خواهد مرد! خانه ها به دست مهندسی که موفق به تقلب شده ویران خواهند شد! منابع مالی را به دست حسابداری که موفق به تقلب شده از دست خواهیم داد! جهل، در سر فرزندان که موفق به تقلب شده فرو میرود!
و این در یک کلام یعنی: سقوط آموزش و پرورش = سقوط ملت

به معلمین بها بدهیم ...

دیدی یه بچه گم بشه؟ دیدی؟ دیدی وسط یه بازار بزرگ تو جمعیت گم بشه؟ دیدی مثل ابر بهار گریه میکنه؟ تا حالا گم شدی؟ شدی؟ آره شدی؟ اما من شدم ، یبار گم شدم ، همش پنج سالم بود ، بابام میگفت وقتی تو اون جمعیت پیدات کردیم مثل بید میلرزیدی ، صورتت خیس خیس بود ، موهات آشفته و لب و لوچه آویزون ، بابا میگفت یه  خانوم  هندی پیدات کرده بود ، زنه حامله بود و شکمش خیلی بزرگ بود ، انگار دو قلو حامله بود ، میگفت  بغلت کرده بود پاهات از دوطرف شکمش آویزون بود ،   تو هم با گریه این طرف و اونطرف رو نگاه میکردی ، خودشونم تمام پارک رو میدویدن و دنبالم میگشتن ، بابا میگفت وقتی دیدمت از دور  تمام انرژیم تخلیه شد ، نمیتونستم رو پام واستم ، فقط خودمو  تونستم به اون خانوم برسونمو  بغلت کردم و به خودم چسبوندمت ، تو هم مدام مشت میکوبیدی به من که چرا گمت کردم ، انگار برام همین الانه ، خوب یادمه ،   یبار تو بچگی گم شدم ، یه بارم تو بزرگسالی ، هنوزم نتونستم خودمو پیدا کنم ،  دیگه بزرگ شدم و نیاز نیست کسی پیدام کنه ، من خودم باید خودمو پیدا کنم ، خودم خودمو گم کردم آخه ،  میگم آبجی؟ تو تا حالا گم نشدی؟ کسی گمت نکرده ؟ کسی دنبالت نگشته؟ من تو رو گم کردمت ، کجا دنبالت بگردم، هان؟ اگه نشد و نتونستم چی اونوقت ، ها؟

مشاهده ۱۷ دیدگاه ارسالی ...
  • نیلوفر

    بهبه بهبه چشم ما روشن ، دل شما روشن ، خیر مقدرم خواهر جان ، خیلی خیلی خوش آمدید ، قدم بر دیده و دل ما گذاشتین ، اصلا حال خوشم رو چطور توصیف کنم،؟ بلدم نیستم از اون کارا ، فقط بگم دمت گرم که هستی ، همیشه هستی همیشه.


سلام خواهر جان ، نمیدونم چی شده که پروفایلتو بستی ، نتونستم جور دیگه ای ازت خبر یگیرم ، تلاش کردم اما نشد ،  امیدوارم زود برگردی ، تا همین امشب ، لطفا یه خبر از خودت بده ، منتظرم ،


آبی دریا قدغن ( از بهترینهای عالیجناب شهیار قنبری)

مشاهده ۱۱ دیدگاه ارسالی ...
  • My broken heart

    آدمها ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ هستند؛

    ﺑﺎ ﻣﺪﺭﮎ...

    ﺑﺎ ﭘﻮﻝ...

    با شغل...

    با مقام...

    ﺑﺎ همسر...

    اما ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﺁﺩﻡ ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ.

    خوشبختی یعنی:

    احساس رضایت

    از هرچه داریم

    و هرچه هستیم

  • My broken heart

    فرهنگ همیشه وحشتناک ترین چیز برای یک دیکتاتور است زیرا مردمی که کتاب بخوانند هرگز برده نخواهند شد ...


( درد دل یک معلم)

برنامه ای به نام شاد، جهت غمگین کردن و بازی با احساسات مردم! 
اینجانب یک دبیرم که به مغازه دوستم که مالک یک فروشگاه تلفن همراه  می باشد، رفتم تا به گفته هایش که میگفت در این چند روز با صحنه هایی مواجه شده ام که واقعا انسان را به گریه وامیدارد، پی ببرم... 
پدرانی که با یک گوشی قدیمی اندروید با ورژن پایین به مغازه می آیند که به علت قدیمی بودن نسخه اندروید قادر به نصب برنامه شاد (اپلکیشن آموزش از راه دور آموزش و پرورش) نیستند و ورژن گوشی نیز قابل ارتقا نمی باشد.
پدرانی که با یک‌ گوشی خراب جهت تعمیر مراجعه، ولی متاسفانه گوشی قابل استفاده نبوده و حتی در صورت تعمیر هم، بخاطر قدیمی بودن قابلیت نصب برنامه شاد را ندارد.
 یا پدرانی که همراه فرزند خود جهت خرید ارزانترین گوشی اندروید جهت استفاده از برنامه شاد مراجعه می کنند که پس از شنیدن قیمتها شرمگین از فرزند، مغازه را ترک می کنند.
ای کاش وزارت آموزش و پرورش بجای واژه شاد از یک واژه دیگری برای اپلکیشن خود استفاده میکرذ تاحداقل واژه شاد معنی خود را برای خانواده ها از دست نمی داد.
با شنیدن واژه شاد فقط غمگین شدم
مشاهده ۳۸ دیدگاه ارسالی ...


"سینوهه" شبی را به مستی کنار نیل به خواب می رود و صبح روز بعد یکی از برده های مصر که گوش ها و بینی اش به نشانه بردگی بریده بودند را بالای سر خودش میبیند، در ابتدا میترسد، اما وقتی به بی آزار بودن آن برده پی می برد، با او هم کلام میشود.
برده از سینوهه خواهش میکند او را سر قبر یکی از اشراف ظالم و معروف مصر ببرد و چون سینوهه با سواد بود، جملاتی که خدایان روی قبر آن شخص ظالم را نوشته اند برای او بخواند.
سینوهه از برده سئوال میکند که چرا میخواهد سرنوشت قبر این شخص را بداند؟ و برده می گوید: سال ها قبل من انسان خوشبخت و آزادی بودم، همسر زیبا و دختر جوانی داشتم، مزرعه پر برکت اما کوچک من در کنار زمین های بیکران یکی از اشراف بود. روزی صاحب اين قبر با پرداخت رشوه به ماموران فرعون زمین های مرا به نام خودش ثبت کرد و مقابل چشمانم به همسر و دخترم تجاوز کرد و بعد از اینکه گوش ها و بینی مرا برید و مرا برای کار اجباری به معدن فرستاد، سالهای سال از دختر و همسرم بهره برداری کرد و آنها را به عنوان خدمتکار فروخت و الان از سرنوشت آنها اطلاعی ندارم، اکنون از کار معدن رها شده ام، شنیده ام آن شخص مرده است و برای همین آمده ام ببینم خدایان روی قبر او چه نوشته اند ...
سینوهه با برده به شهر مردگان (قبرستان) می رود و قبرنوشته ی آن مرد را اینگونه می خواند : "او انسان شریف و درستکاری بود که همواره در زندگی اش به مستمندان کمک می کرد و ناموس مردم در کنار او آرامش داشت و او زمین های خود را به فقرا می بخشید و هر گاه کسی مالی را مفقود می نمود ، او از مال خودش ضرر آن شخص را جبران می کرد و او اکنون نزد خدای بزگ مصر (آمون) است و به سعادت ابدی رسیده است..."
در این هنگام ، برده شروع به گریه می کند و می گوید: "آیا او انقدر انسان درستکار و شریفی بود و من نمی دانستم؟ درود خدایان بر او باد .... ای خدای بزرگ ای آمون مرا به خاطر افکار پلیدی که در مورد این مرد داشتم ببخش..." سینوهه با تعجب از برده می پرسد که چرا علیرغم این همه ظلم و ستمی که بر تو روا شده ، باز هم فکر می کنی او انسان خوب و درستکاری بوده است؟
و برده این جمله ی تاریخی را می گوید که : "وقتی خدایان بر قبر او اینگونه نوشته اند، من حقیر چگونه می توانم خلاف این را بگویم؟" و سینوهه بعد ها در یادداشت هایش وقتی به این داستان اشاره می کند، مینویسد:
"آنجا بود که پی بردم حماقت نوع بشر انتها ندارد و در هر دوره می توان از نادانی و خرافه پرستی مردم استفاده کرد"

( از کتاب سینوهه پزشک فرعون)
مشاهده ۱۳ دیدگاه ارسالی ...