دلم از تمام دنیا یک "کلبه ی چوبی" میخواهد، میان جنگلی دور افتاده و سر سبز. کلبهای قدیمی و دنج، که درهای ایوانش به سمت آسایش و بیخیالی محض باز شود. کنار پنجرهاش که نشستم یک کوهستان مه گرفته و با شکوه را ببینم، و روح و جانم تازه شود. شبهای تابستان روی پشت بامش دراز بکشم، از زیبایی بکر آسمان پر ستارهاش جان بگیرم، و به رویای شبانهای شیرین و لذت بخش سفر کنم. شبهای زمستان هم، با نور چراغهای بادی و گرد سوز، کنار آتش شومینه، روی یک صندلی چوبی دست ساز بنشینم، کتاب بخوانم، و چای بنوشم. هر سپیدهدم، با صدای چهچه پرندگان سرخوش و بیغم، چشم باز کنم، نفسی آسوده و عمیق بکشم، و از هوای تازه و جانانهی طبیعت جنگل لذت ببرم.
من برای دلخوشیام یک کلبهی دنج و آرام میخواهم. جایی که هیچکس مسیرش را بلد نباشد. جایی که بشود به دور از نگاه آدمها، از زیبایی بکر و دست نخوردهی طبیعتش لذت برد. جایی که بتوان بدون هیچ دلهره و تشویشی برای مدتی هم که شده به معنای واقعی نفس کشید، و زندگی کرد …
خاطراتی هست که تنها در اشیاء زنده میمانند. ما همه چیزمان را با خیالمان میسازیم. تا هست نمیبینیمش، وقتی از دست رفت، خاطرهاش را ستاره باران میکنیم …
وقتی میخوای موفقیت خودت رو ارزیابی کنی، ببین چی رو از دست دادی، که این موفقیت رو به دست آوردی
عشق،
دانشکده تجربه انسانهاست
گرچه چندیست،
پُر از طفل دبستان شده است …
هرکسی شاید یه آهنگ داشته باشه که مدتهاست نمیتونه اون رو گوش بده! یه آهنگ که گذشته رو واست تداعی میکنه، دلت نمیاد اون رو پاک کنی، و میذاری اون گوشه کنارها بمونه. گاهی آهنگها لبریز از خاطره میشن و حرمت پیدا میکنن، مثل بعضی از آدمها. درسته که شاید دیگه نتونی اونها رو ببینی و باهاشون حرف بزنی، اما از زندگیت پاک نمیشن، چون فراموش شدنی نیستن. اونها همیشه یه جای امن گوشهی دلت
کنار تو، به هیچ بهانهای زندگی را نکشتم. ثانیههای امروزم را، فدای دقیقههای مبهم فردا نکردم. همین لحظه را، همین خندههای کوتاه اما از ته دل را، همین غم را، همین شوق و حتی دلنگرانیهای مداوم را، زندگی کردم. با تو، با تمام وجود …
دنیای تلخی داریم خیلی تلخ
.
ولی شیرینش
داشنته همدیگه اس
کسی میدونه واقعا فرق دوغ و دوشاب چیه ؟؟؟؟؟؟
از دست دادن زندگی چیزی نیست و هر وقت که لازم باشد من این شهامت را خواهم داشت. اما از دست رفتن معنای زندگی و نابود شدن بهانه ی هستی، این است آنچه تحمّل کردنی نیست. نمی شود بی دلیل زندگی کرد!
آلبر ... کامو
.
باور كن كه چيزی به نام رنج عظيم، تأسف عظيم و يا خاطرهی عظيم وجود ندارد!
همه چيز فراموش میشود حتی يک عشق بزرگ.
بهترین اصل موفقیت این است که نیاز نیست چرخ را از ابتدا اختراع کنید.
بلکه مسیر از قبل در مقابل شما آماده است. تنها کاری که باید انجام دهید این است هر روز، چند گام کوچک به سوی اهداف تان بردارید
مردی شبی را در خانه ای روستایی می گذراند؛ پنجره های اتاق باز نمی شد. نیمه شب احساس خفگی کرد و در تاریکی به سوی پنجره رفت اما نمی توانست آن را باز کند. با مشت به شیشه پنجره کوبید، هجوم هوای تازه را احساس کرد و سراسر شب را راحت خوابید .
صبح روز بعد فهمید که شیشه کمد کتابخانه را شکسته است و همه شب، پنجره بسته بوده است...!
"او تنها با فکر اکسیژن، اکسیژن لازم را به خود رسانده بود"
افکار از جنس انرژی اند و انرژی، کار انجام می دهد...
گیریم تا آخر عُمر تنها بمانی
و شریکی برای زندگیت پیدا نکنی!
تحمل این موضوع، بسیار آسانتر از آنست که شب و روز با کسی سر و کار داشته باشی، که حتی یکی از هزاران حرف تو را نمیفهمد!
توصیه به مردان
.
یه زن نمیتونه دوستت داشته باشه
بعد دوستت نداشته باشه
بعد دوباره دوستت داشته باشه!
یه زن فقط میتونه دوستت داشته باشه
دوستت داشته باشه
دوستت داشته باشه
و بعد دیگه
هیچوقت دوستت نداشته باشه!