آناتول ..فرانس
.
ﮐﺘﺎﺑﻬﺎﯾﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﻗﺮﺽ ﻧﺪﻫﯿﺪ؛ ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﭘﺲ ﻧﻤﯽ ﺩﻫﺪ، من ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺑﺨﺎﻧﻪ ﺍﻡ ﻓﻘﻂ ﮐﺘﺎﺑﻬﺎﯾﯽ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻗﺮﺽ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻧﺪ.
من همیشه دوست دار یک زندگیِ عجیب و پر حادثه بودهام، شاید خنده ات بگیرد اگر بگویم من دلم می خواهد پیاده دور دنیا بگردم! من دلم می خواهد توی خیابانها مثل بچهها برقصم، بخندم، فریاد بزنم! من دلم می خواهد کاری کنم که نقضِ قانون باشد. شاید بگویی طبیعتِ متمایل به گناهی دارم ولی اینطور نیست. من از این که کاری عجیب بکنم لذت میبرم!
زندگی اتفاقی نیست بلکه پاسخی در برابر بخششها و دادههای شماست. زندگی صدا و آهنگ خودتان است.
هر بُعدی از زندگیِتان بازتاب نیت و افکار شماست. شما خالق زندگیتان هستید.
همهی ما در آرزوی چیزی هستیم که نمیدانیم چه بنامیمش!ولی همیشه در درونمان حسش میکنیم.
امیدوارم پست های ارسالیم براتون مفید باشه ....
اولين مردی که دختر به او ابراز علاقه میکند پدر اوست. پاسخی که پدر به ابراز علاقه او نشان میدهد برای رشد جنسی دختر بسیار حیاتی است. گرما، بازیگوشی و عشق پدر برای رشد جنسی سالم دختر بسیار مهم است.
پدری که نقش طبیعی خود را به عنوان حامی دختر جوان خود نادیده میگیرد، بیشتر به روحیه دختر آزار میرساند و به علت نیاز به سلطه مذکر، رشد جنسی عادی دختر از طریق معاشرت با محارم متوقف میشود.
چنین دختری باید بقیه عمر خود را صرف بازپسگیری جنسیت خود کند ... دخترانی که در دوران کودکی از بیتوجهی پدر رنج بردهاند در هر رابطهای دنبال آن توجه گمشده میگردند.
از کتاب سه تفنگدار
الکساندر دوما
.
هر قدر، انسان شریفتر و نجیبتر و حساستر باشد از جنایت دیگران بیشتر رنج میبردو این دو علت دارد یکی اینکه خود را مستحق خیانت نمیبیند و دیگر اینکه منتظر نیست که سایرین با او عملی کنند که خود او با سایرین نکرده است.
انسان از سه چیز درست شده
رنج ، کار و عشق.
ما به خاطر عشق، رنج مى کشیم
از سر رنج، کار مى کنیم
و در پى کار، عاشق مى شیم ...
علت اینکه دنیا در حال حاضر به چنین وضع اسفناکی افتاده این است که همه کارشان را نیمه کاره انجام می دهند، افکارشان را نیمه کاره بیان می کنند و گناهکار بودن یا پرهیزگار بودن شان هم نیمه کاره است.
ای بابا ! تا آخر برو و محکم بکوب، و نترس که موفق خواهی شد.
خداوند از نیمه شیطان، بسیار بیش از شیطان تمام عیار، نفرت دارد !
رفتن هم حرف عجیبی است
شبیه اشتباه آمدن
گفت بر میگردم و رفت
و همه پل های پشت سرش را ویران کرد
همه میدانستند دیگر باز نمیگردد
اما بازگشت
بی هیچ پلی در راه
او مسیر مخفی یادها را میدانست
باید یک بار به خاطر همه چیز گریه کرد. آن قدر که اشک ها خشک شوند.
غرض رفتن است نه رسیدن.
زندگی کلاف سردرگمی است،
به هیچجا راه نمیبرد، اما نباید ایستاد.
با این که میدانیم نخواهیم رسید، نباید ایستاد ...
دردا و دریغا
که در این بازی خونین
بازیچهی ایام،
دلِ آدمیان است.