zahra
۳۷۵ پست
۴۴ دنبال‌کننده
۴,۵۹۵ امتیاز
زن، مجرد
۱۳۶۱/۰۶/۲۰
آروم و عادی
ديپلم
دین اسلام
ايران، تهران

تصاویر اخیر

بازنشر کرده است.

بـــاور کن

آن قدر ها هم سخت نیست

فهمیدن اینکه

بعضی ها می آیند که

نماننــد

نباشند

نبیـننـد

و تــو

اگر تمامی ِدنیا را هم حتی به پایشان بریزی

آنها تمامی ِبهانه های دنیا را جمع می کنند

تا از بین آنها

بهانه ای پیدا کنند

که بــــروند

دور شـــوند

که نـــمانند اصلا

پس به دلت بسپار

وقتی از خستگی هایِ روزگار

پناه بردی به هر کسی

لااقل

خوب فکر کن ببین

از سر علاقه آمده

یا از سر عادت …

تا دنیایت پر نشود

از دوست داشتن هایِ پر بغض

که دمار از روزگارت درآورد !


 


بی پناهی یعنی
زیر آوار کسی بمانی
که
قرار بود
تکیه گاهت باشد…


تو را مثل قانون…
کسی رعایت نمی کند؛
چرا غمگینی دلم؟
تو را برای شکستن سرشته اند…!


 


تــو هم تلخ بودی
تلــــخ درست مثل قطره های فلج اطفالی
که در کودکی به خوردم می دانند
غافل از اینکه این بار تلخی تــــو دلم را فلــــج کرد


روزایی رفته که برنگشت، دعا ها که اثر نکرد، فاصله ها که پر نشد، خوابا که
تعبیر نشد، تو که نیومدی، تو که مهربون نشدی، تو حتی نگرانم نشدی!

نیومدی، نشد. اما تمومه این سال ها به من یاد داد دیگه منتظر نباشم. منتظره هیچ قولی! هیچ حرفی!

غمه نداشتنت به من یاد داد اونقدر قدرتمند هستم که از نبودن و نشدن ها
نمیمیرم. یاد داد منتظر نباشم و با اعتماد به خودم جلو برم، نه با تحسین و
تشویقِ دیگران، نه با وابستگی و منتظره دیگران موندن و این، بزرگ ترین هدیه
تو بود.

هدیه ای که نتونست من و به تو نزدیک کنه، اما تونست منُ به خودم نزدیک کنه.

ی وقتایی خواب میبینم تو تاریکی نشستی و از دور نگات میکنم. میدونی..دیگه منتظر نیستم.


خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست


طاقت بار فراق این همه ایامم نیست

قصه چه کنم که اشتیاق تو چه کرد


با من دل پر زرق و نفاق تو چه کرد


چون زلف دراز تو شبی می‌باید


تا با تو بگویم که فراق تو چه کرد


مهستی گنجوی

بیا که خانه دل بی تو رو به ویرانی است


هوا بد است هوا ابری است طوفانی است


خزان گذشت و خزان فراق هست هنوز


بدون تو همه فصل‌ها زمستانی است


شب فراق بلند است یا شب یلدا


کجا شبی چو شب انتظار طولانی است


کمی برای تو بگذار روضه خوان باشم


که چشمت از غم جدت همیشه بارانی است


مریض عشق شدم بس به روضه خو کردم


فقط دوای من این است گریه درمانی است


محمد بیابانی

به جز غم تو که با جان من هم‌آغوشست

مرا صدای تو هر صبح و شام در گوشست


چراغ خانه چشم منی نمی‌دانی


که بی تو چشم من و صحن خانه خاموشست


قسم به زلف سیاهت چنان پریشانم


که هر چه غیر تو از خاطرم فراموشست


ز چشمم ای گل مهتاب خفته در پس ابر


چو ماه رفتی و شب‌های من سیه‌پوشست


هزار شکر که گر غایبی ز دیده ما


غم فراق تو با اشک من هم‌آغوشست


پرنده‌ای که غزلخوان باغ بود پرید


کنون ز داغ عمش باغ سینه گلجوشست


مهدی سهیلی


کدام سوی روم کز فراق امان یابم؟


کدام تیره شب هجر را کران یابم؟


ز تند باد فراقم بریخت برگ وجود


کجاست بویی از آن بوستان که جان یابم؟

گمان میکردم قانع باشی

و به شکستن دلم اکتفا کنی

نه اینکه فستیوالی از دروغ به راه بیندازی

و در آخر بگویی:

میروم تا اذیت نشوی

بهترین من


به بعضیا هم باید گفت :

عزیزم واسه کسی دورویی کن

که حوصله همون یه روتَم داشته باشه


خستــــه ام از تمــــام بــاور هـــا . . .

خستــــه ام از تمــــام نــــگاه هـــا . . .

از حـــرفهـــا . . پــچ پــچ هــــا . . .

کـــاش دنیـــــا رنـــگ عـــوض کنـــد

کـــاش بـــاران ببـــارد و بـــا خـــود ایـــن دورنگیـــــها

دوروییــــها را بشــــویــد . . .

مـــن دلـــم دنیــــای تـــازه

فکــــر تــــازه

هــــوای تـــازه میخــــواهــــد . . .


دیدی بعضی وقتا از داغونی و دپ بودن

یهو میزنی به سیم آخر الکی شاد میشی

یه عالمه خل بازی در میاری

فقط وای از سکوت بعدش