خروش رودخانه، از پشت خانه، به گوش می رسد. از سپیده دم، باران برشیشه های در و پنجره می کوبد. باریکه آب، از گوشه ترک دار شیشه، برآن روان می شود. روز زرد فام اندک اندک می میرد. هوای اتاق سنگین است، نه گرم و نه سرد. نوزاد در گهواره اش دست و پا می زند. هرچند پیرمرد، برای درون آمدن، پای افزایش را کنار در رها می کند، گام هایش، تخته کف اتاق را به ناله می آورد. کودک به گریه می افتد. مادر از بستر خم می شود تا او را آرام کند. پدر بزرگ، کورمال، چراغ را روشن می کند، تا کودک از تاریکی شب نهراسد. نور چراغ، بر چهره سرخ و خشن و چشمان درخشان و ریش سفید و زبر ژان - میشل پیر می تابد

بازنشر