ناگهان اشکی چکید و بغض دیرینم شکست
گریه کردم، آن سکوت سرد و سنگینم شکست

از نگاهِ عشق می دیدم جهان را نزد تو
رفتی و بعد از تو آن جامِ جهان بینم شکست

آرزویم بودی و تا آسمان ها هم رسید
باد آمد، بال هایِ مرغ آمینم شکست

هر زمان می دیدمت، نوروز بود اما چه شد؟
سکه‌یِ اقبال گم شد، هفتمین سینم شکست

/
( محمد فرخ طلب فومنی )
/



... !/

مطمئنّم کافران هم روزی عاشق بوده اند
مثل من که بعد تو پندار و آئینم شکست

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.