ناگهان اشکی چکید و بغض دیرینم شکست
گریه کردم، آن سکوت سرد و سنگینم شکست
از نگاهِ عشق می دیدم جهان را نزد تو
رفتی و بعد از تو آن جامِ جهان بینم شکست
آرزویم بودی و تا آسمان ها هم رسید
باد آمد، بال هایِ مرغ آمینم شکست
هر زمان می دیدمت، نوروز بود اما چه شد؟
سکهیِ اقبال گم شد، هفتمین سینم شکست
/
( محمد فرخ طلب فومنی )
/