ای  شکر خندِ تو چون مرهم و اخمِ تو دوا
دلِ بیمارِ من‌ ای دوست کجا و تو کجا

در پی صید تو بودم ولی از بخت بدم؛
تیرم از لحظه ی اول، به خطا رفت خطا

مثل فریادِ سکوتی که به هر در بزند
از من‌ لال به گوشت نرسد هیچ صدا

خوفم این است که در بستر طوفانی یاس
لحظه ای از سر احسان نچشانیم رجا

منم آوازه به دریوزگی از سفره ی تو
ای تو در هر دو جهان شهره به دریای سخا

پای اندیشه من راه به کوی تو نبرد
دست کوتاه دلم را به چه کاراست عصا

تشت رسوایی ام از بام فتاده ست بگو
راز دل را چه نیاز است پس از این به خفا

غرق‌‌‌‌در عشق تو میشد دل دیوانه اگر
قدر یک ماهی بی تاب بلد بود شنا.....

پسند

بازنشر