بغض من را دید در چشمان غم اقرار ریخت
با قلم ، اندوه را بر نقش یک بیمار ریخت



♥️⚜♥️⚜♥️

از میان این همه شانه کسی پیدا نشد
آخرش هم موی خود بر شانه‌ی دیوار ریخت



♥️⚜♥️⚜♥️

از فراغت هر دو دیده خون دل، بسیار ریخت
خاطراتت در وجودم شوق بی تکرار ریخت



♥️⚜♥️⚜♥️

تکیه بر دیوار دادم ناگهان دیوار ریخت
من نمی دانم چگونه بر دلم زنگار ریخت




♥️⚜♥️⚜♥️

باز امشب بر سرم آواری از تکرار ریخت
خاطراتت غصه ها در دیده‌ی بیدار ریخت

‌طــــلایــی

♥️⚜♥️⚜♥️

با نسیم یاد تو اشکم به هر بازار ریخت
پیش چشم این و آن وزنم چه بی مقدارریخت



♥️⚜♥️⚜♥️

غرق در بهت خیابان ... در جنون شعرهام
حس زیبایی در این عصر کسالت‌بار ریخت



♥️⚜♥️⚜♥️

زیر لب آرام گفتم تا به فریادم رسد
زهر غم آورد و در کام من بیمار ریخت



♥️⚜♥️⚜♥️

آب چشمم نم نمک از دوری ات ای یار ریخت
شب رسید و غصه را بر پرده ی  پندار ریخت



♥️⚜♥️⚜♥️

یکسره غرق تماشای نگاهت کوچه شد
گویی از  شوق حضورت یک به یک دیوار ریخت

بازنشر