زنی که با صدای آب ماهی میشود
و تصویر جنگل قناری اش می کند بر شاخسار
زنی که با ترانه ها همسرایی می کند
مانوس است با شعر با لبخند با عشق با عرفان
و با خودش ، با خودش....
و نمی ترسد از گذر بی رحم عمر
زنی که تنها
تنها نه.... با خدا
چای می نوشد هرصبح و شام
عاشقانه می سراید هر روز
تا شاعر بماند
زنی که تنها ، بی همراه
قله های سخت را پیموده
و درست همان بالا
دستی را می کشد به توقف
به تماشا
به امیدواری...
این زن ، هزار بار هم
هزاران بار ...

*متن نوشته های نازی دلنوازی*

بازنشر