یادش بخیر
بارانی از کلمات
شهوت پر حیای وجودت را
بر ساغر جانم می ریخت
مستم میکرد...
این روزها تلخی باقی مانده ی آن شراب
گس میکند خاطرات دهانم را
طلب میکند آغوش نابت را
پای بگشا و بازو حلقه کن
من در فشار تنگ و داغ آغوشت
دوباره انگور خواهم داد.....

پسند

بازنشر