آن روزها
چشمهای تو میرفتند بازار
بومهای کوچک و بزرگ میخریدند
بیاختیار من همهاش را آبی میکردند و
میگذاشتند پیش رویم
آبرویم سرازیر میشد
مجبور میشدم برای رد گم کردن
موجی، پرندهای، چیزی ... اضافه کنم
حالا هم که بیاجازهی من میآیند و
توی دفترم از دریا و آسمان مینویسند
دیگر نمیتوانم اینجا بمانم
باید به یک شهر بزرگ
فرار کنم
دنیا دهکدهای کوچک است و
چشمهای تو
خودکارترین آبی
امید کرم زاده
Banoo
امید کرم زاده
حسین دوستی
Banoo