باید...

باید آن ها را ببوسیم

اما حیف ما بوسیدن در خیابان را یاد نگرفته ایم

پروانه ها در خیابان ها می رقصند و باید...

باید با آن ها برقصیم

اما حیف ما رقصیدن در خیابان را بلد نیستیم...

پروانه ها با پیراهن های عنابی با خال های نارنجی

با شاخک های نقره ای آواز میخوانند و ما را میخوانند باید...

باید با آن ها بخوانیم

اما حیف ما تماشاچیانِ سیاه پوش همیشه ایم

آواز خواندن چه می دانیم؟

دسته دسته می آیند و باید...

باید به آن ها «وه! چه زیبایید! »بگوییم

اما حیف

ما شهروندانِ نوچ کشیدن و تخمه شکستنیم

پروانه ها آمده اند و به زودی می روند

همچون هزاران پروانه ی دیگر کوچ کرده

از این سرزمین پریده

از این خیابان های جیب بر دور شده

از دست های شهری هراسناک

و ما هر عصر خوش و بش نکرده و آواز نخوانده نرقصیده

و کسی را نبوسیده به خانه برمیگردیم

و شبی دیگر را در تقویم تاریک خورشیدی

به تشویشِ جنگی دیگر به صبح می رسانیم...



| هدی حدادی |

پسند

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.