چرا؟!که بعدش چی بشه؟
.
.
کاش تنهایی هم گزینه ای انتخاب کردنی بود که هرگز انتخاب نمیشد...
تنهائی ِ لعنتی را نمیشود گفت، نمیشود نوشت. این نالهها فقط مُشتی سرریز ِ روحی است از حوصلهی سر رفته. این واگویهها فقط علامت تنهائی است. درست مثل سرد و خشک شدن مُردهها که علامت مُردن است. تجربهی تنهائی مثل تجربهی مرگ است. عجیب، غریب، ترسناک. نه میشود آنرا گفت نه میشود آنرا نوشت. کدام مُرده میتواند تجربهی مرگ را بازگوید ... ؟
متن پست ارسالی جواب این سوال است گرامی دوست بزرگوار
میدونید این سوال ها شبیه یک تکرار دوار هست، که اول میپرسی پس این ادمها چه هستند و پاسخ میشود همان کلمات بالا و باز میگوییم پس ادمها کجاهستند ..... انگار تنهایی مثه خون در رگها یا روحی دیگر در جسم است که با ادمی عجین شده و نمیتوان ان را از ادمی جدا دانست ...تار و پود ادمی و تنهایی هرچه میگذرد بیشتر در هم تنیده میشود
تنهایی چشمیست که دوختهای، گوشیست که سپردهای، زبانیست که چرخاندهای، دستیست که دراز کردهای، گامیست که برداشتهای امّا نمیبینی و نمیشنوی و نمیگویی و نمیگیری و نمیرسی ...
ᑭIᑎKᖇOᔕE
چرا؟!که بعدش چی بشه؟
.
.
کاش تنهایی هم گزینه ای انتخاب کردنی بود که هرگز انتخاب نمیشد...
Faryad
چرا؟!که بعدش چی بشه؟
.
.
کاش تنهایی هم گزینه ای انتخاب کردنی بود که هرگز انتخاب نمیشد...
تنهائی ِ لعنتی را نمیشود گفت، نمیشود نوشت. این نالهها فقط مُشتی سرریز ِ روحی است از حوصلهی سر رفته. این واگویهها فقط علامت تنهائی است. درست مثل سرد و خشک شدن مُردهها که علامت مُردن است. تجربهی تنهائی مثل تجربهی مرگ است. عجیب، غریب، ترسناک. نه میشود آنرا گفت نه میشود آنرا نوشت. کدام مُرده میتواند تجربهی مرگ را بازگوید ... ؟
ᑭIᑎKᖇOᔕE
اما این همه مرده های متحرکی که در کوچه و خیابان میبینیم کیستن ؟! آدم هستند یا تنهاییست که همچو موجود ماورایی در جسم ادمی خود را جایگزین کرده...؟!
Faryad
اما این همه مرده های متحرکی که در کوچه و خیابان میبینیم کیستن ؟! آدم هستند یا تنهاییست که همچو موجود ماورایی در جسم ادمی خود را جایگزین کرده...؟!
متن پست ارسالی جواب این سوال است گرامی دوست بزرگوار
ᑭIᑎKᖇOᔕE
متن پست ارسالی جواب این سوال است گرامی دوست بزرگوار
میدونید این سوال ها شبیه یک تکرار دوار هست، که اول میپرسی پس این ادمها چه هستند و پاسخ میشود همان کلمات بالا و باز میگوییم پس ادمها کجاهستند ..... انگار تنهایی مثه خون در رگها یا روحی دیگر در جسم است که با ادمی عجین شده و نمیتوان ان را از ادمی جدا دانست ...تار و پود ادمی و تنهایی هرچه میگذرد بیشتر در هم تنیده میشود
Faryad
تنهایی چشمیست که دوختهای، گوشیست که سپردهای، زبانیست که چرخاندهای، دستیست که دراز کردهای، گامیست که برداشتهای امّا نمیبینی و نمیشنوی و نمیگویی و نمیگیری و نمیرسی ...
m͎a͎h͎y͎a͎
Faryad
سپاسگزارم
شادی دادخواه
Faryad
سلامت باشید