از آبرو ریزی مگو ای نازنینم ای نگار
رسوا شدن در راه تو باشد برایم افتخار

بدنامی و آوارگی باشد نشانی عشق را
من در نگاه اوّلت دادم ز کف صبر و قرار

از درگهت رانی مرا یا دم به دم خوانی مرا
از عشق گویی یا کُنی نفرین و لَعنَم بیشمار

در حسرتت پیرم کُنی چون برده زنجیرم کُنی
هر دم تو تحقیرم کُنی در عشق باشم استوار

خارم کُنی ، زارم کُنی ، هر روز بر دارم کُنی
از ریشه انکارم کُنی ، یاد تو باشد ماندگار

قهر تو زیباتر کُنَد آن چهره عاشق کُشت
عَفوم مکن زیبای من ، زیباست چشم اشک بار

در این جهان جزعشق توهرگز ندارم هیچ کار
حتّی اگر سهم من از این عشق باشد انتظار

خود کرده ای دیوانه ام خود کرده را تدبیر نیست
عقل و خِرَد آخر چه سود چون عشق باشد کار زار ؟

آنکس که می گوید کمی اندیشه کُن در راه عشق
یا دل ندارد یا اگر دارد ، نگردیده شکار

سروده : بابک حادثه

پسند

بازنشر