shahram
۲۶ پست
۱۱۶ دنبال‌کننده
۲,۰۸۸ امتیاز
مرد، طلاق گرفته
۱۳۵۰/۰۶/۳۰
عاشق
فوق ليسانس
مجری پروژه
دین اسلام
ايران، تهران، تهران
زندگی با دوستان
سربازی رفته ام
سیگار نميکشم
گرایش سیاسی ميانه
تماشای فوتبال-مسافرت
sonyc3
206
قد ۱۸۵، وزن ۹۵

تصاویر اخیر

موردی برای نمایش وجود ندارد.
بازنشر کرده است.
صبر پرید از دلم
عقل گریخت از سرم
تا به کجا کشدمرا
مستی بی‌امان تو
بازنشر کرده است.
داستانی زیبا از مثنوی معنوی:

شخصی ۳۰ سال مشغول تجارت بود و ثروت عظیمی به دست آورد و زمین بسیار بزرگی خریداری کرد و ۳۰ سال دیگر کار کرد و باز هم ثروت کلانی به دست آورد و با آن ثروت، کاخ بسیار مجللی ساخت.
زمانی که می خواست به آن کاخ نقل مکان کند، ماموران حکومتی گفتند که زمین شما آن طرف تر بود و زمین را عوضی گرفته ای
کاخت را بر روی زمین دیگری ساخته ای و زمین خودت متروکه و خالی از بنا مانده است.

مولانا می گوید:

ما هم همینطوریم، یک زمین داریم به نام بدن
و یک زمین هم داریم به نام روح.
ما فکر میکنیم، بدن ما، زمین ماست و هر چه داریم خرج این بدن می کنیم
و وقتی که می خواهیم بمیریم
به ما می گویند:
زمین شما، روحتان بوده ولی شما روح را رها کرده اید و فقط بدن را آباد کرده اید.

در زمین مردمان، خانه مکن
کار خود کن، کار بیگانه مکن

کیست بیگانه تن خاکی تو
کز برای اوست غمناکی تو

تا تو تن را چرب و شیرین میدهی
جوهر خود را نبینی، فربهی

گر میان مشک تن را جا شود
روز مردن گند او پیدا شود

مُشک را بر تن مزن بر دل بمال
مشک چه بود نام پاک ذوالجلال
بازنشر کرده است.
گاهی وقتا شیرها
روزهای زیادی گرسنه میخوابند
چون نه مثل کفتار لاشخورند
و نه مثل روباه دزد
آنها شیرند ...
لاغر میشوند اما
اصالتشان را از دست نمیدهند ...
بازنشر کرده است.
مریم سلام
بازنشر کرده است.
اگر متوجه خوبی درونی یک فرد می‌شید،
اون خوبی درون خود شما وجود داره؛
چون اگر وجود نداشت
شما هیچوقت متوجهش نمی شدید...
بازنشر کرده است.
یادمان باشد قبل از پرتاب سنگ‌ها،
به این فکر کنیم که هیچ انسانی رویین‌روان نیست!
حرف باد هوا نیست،
حرف آسیب می‌زند.
حرف می‌شکند، می‌کشد و‌ زنده می‌کند.

با همین کلمات «می‌توانی تو به من زندگانی بخشی، یا بگیری از من آنچه را می‌بخشی»⁣
کلمات را به‌دقت، بااحتیاط و مشفقانه انتخاب کنیم. ⁣
بازنشر کرده است.
خشونت کلامی مخرب‌تر از خشونت فیزیکی است.⁣
حرف، باد هوا نیست!⁣
فروید می‌گوید: «تمدن از آنجا آغاز شد که انسان به جای سنگ، کلمه پرتاب کرد.» ⁣
انگار انسان متمدن فهمیده بود سنگ‌ها به‌اندازه کافی دردناک نیستند و دیگر پاسخگوی پرخاشگری او نخواهند بود.

کلمات متنوع‌تر از سنگ‌ها بودند، می‌شد قبل از پرت کردن، انتخاب کرد که چقدر دردآور یا ویرانگر باشند.
از سنگ‌ها می‌شد گریخت اما از کلمات نه.

درد سنگ‌ها و کبودی‌شان فقط تا چند روز باقی می‌ماندند اما کلمات می‌توانستند تا آخر عمر همراه روز و شب و خواب و بیداری باشند و چنان چسبنده و پنهان در گوشه‌ای از روانمان زندگی کنند که دست هیچ روان‌درمانگری در هیچ جلسه درمانی به آن‌ها نرسد.
کدام سنگ چنین قدرتمند بود؟ ⁣

ما سنگ‌هایمان را پشت درهای تمدن جا گذاشتیم،
اما آموختیم که چگونه آن حجم از خشونت و بیزاری و نفرت را در ابزار دقیق‌ترمان که کلمات بودند، بگنجانیم.
یاد گرفتیم که چطور گوشه‌هایشان را تیز کنیم، لحن را به آن اضافه کنیم و طوری پرتابشان کنیم که حتی به نظر پیام دوستی بیایند!⁣
انسان متمدن امروز در برابر کلمات بی‌دفاع‌تر است چون دیگر سپری در کار نیست.
بازنشر کرده است.
با استفاده از كلمه "شما" براى خطاب افراد در هر مقام و موقعیتی که هستند و با استفاده از کلمه "من" براى خطاب خودمان، نمودهاى را در جامعه كاهش دهیم‏.
بازنشر کرده است.
گفت: یعنى با استفاده از كلماتى به جاى «شما» مخاطبتان را بالاتر برده و با استفاده از كلمات دیگرى به جاى «من» خودتان را پایین مى‏آورید؟
گفتم: تصور میكنم.

پرسید: در چه شرایطی و برای چه کسانی از این كلمات استفاده مى‏ كنید؟
گفتم: افراد باتوجه به موقعیتشان مى‏توانند از هر دو سرى از این كلمات استفاده كنند؛ یعنى هر كس درحالى‏كه ممكن است زیردستش او را عالیجناب خطاب كند، در برابر شخصى كه در موقعیت بالاترى از او قرار گرفته میتواند خود را جان‏نثار بخواند.

گفت: نمیدانستم كه جامعه شما به این شدت به تبعیض‌آلوده است.
گفتم اگر شما این سوال را نمی‌پرسیدید من هم نمی‌دانستم
و سپس با خود اندیشیدم ما چه راه درازی در پیش داریم تا از حضرتِ عالیجناب به «شما» و از حقیرِ خاک پای جان‌نثار به «من» برسیم.

براى به‏‌وجود آوردن جامعه‏‌اى كه در آن دیگر نه كسى خود را "بنده، حقیر، مخلص، چاکر، نوکر و جان‌ نثار" خطاب كند و نه دیگرى را "حضرتعالی، سركار عالی، عالیجناب و حضرت علیه" راه درازى در پیش داریم.

دست‌یابى به این هدف در گرو ما از وجود و چگونگی بوجود آمدن این ویژگی‌ها همچنین خواست ما در از بین بردن آن است.
بازنشر کرده است.
از بنده‌ی حقیر تا شمای جنابعالی
اوایل شروع تحصیلم در دانشگاه بود كه دانشجوى خارجى هم‏ اتاقم پرسید در زبان فارسى براى خطاب طرف مقابل از دو واژه تو و شما مانند زبان فرانسه استفاده میشود یا فقط از واژه شما مانند زبان انگلیسى؟
كمى فكر كردم و دیدم كه ما علاوه بر تو و شما كلمات بسیار دیگرى مانند جناب، جنابعالى، عالیجناب، سركار عالى، سركار علیه، حضرتعالى و... نیز داریم و به‏ دنبال معادل آنها در لغات فارسى ـ انگلیسى گشتم، اما جز براى عالیجناب معادلى نیافتم.

وقتى معادل انگلیسى آن را دانست گفت كه آنها از این كلمه فقط هنگامی که شاه و ملكه مورد خطاب هستند و گاه براى شخصیت‏هاى رده‏هاى بالاى قضایى و سیاسى استفاده میکنند و سپس پرسید: این كلمات چه فرقى با کلمه‌ی شما دارند؟
پاسخ دادم: احترام بیشترى را القا میكنند.
پرسید: براى خطاب خودتان نیز به غیر از "من" از واژه‏هاى دیگرى استفاده میكنید؟
پاسخ دادم: آرى، كلماتى چون حقیر، بنده، فدوى، جان‏نثار، چاكر، نوكر، مخلص و....

پرسید: اینها چه فرقى با «من» دارند؟
جواب دادم: این كلمات هر یك به درجه‏اى ناچیز بودن و حقیر بودن شخص گوینده را القا مى‏كند.

گفت:
بازنشر کرده است.
فکر می‌کنم خوش‌بختی داشتن همه چیز نیست. خوش‌بختی داشتن تنها یک احساس است، احساس خوش‌بختی. خوش‌بختی یعنی آدم توانایی این را داشته باشد که آن چه را که دارد ببیند. من این توانایی را دارم. راستش آن قدر آن چیزهایی که دارم زیاد است که دیدنشان خیلی سخت نیست، اما همیشه به خاطرسپردنشان دشوار است. من نباید هیچ وقت احساس خوش‌بخت بودن را فراموش کنم. دلتنگی و دوری و اندوه و ترس همیشه هست و بودن این‌ها هیچ وقت معنای بدبختی نمی‌دهد. چرا که خوش‌بختی به معنی از هیچ چیزی نترسیدن نیست، به معنای هیچ وقت غمگین نبودن نیست، به معنای همیشه ور دل دوستان بودن و تنها نشدن نیست. خوش‌بختی تنها درک حس خوش‌بخت بودن است. خوش‌بختی یک شی‌ء نیست که بگذاری‌اش توی جیبت یا لب طاقچه که هر وقت خواستی نگاهش کنی. خوش‌بختی یک احساس است که وقتی درکش کنی هست و وقتی فراموشش کنی، دیگر نیست. حالا هر جا و با هر کسی که باشی...
بازنشر کرده است.
یک لبخند ،
یک کلمه ی محبت آمیز ،
یک گوش شنوا ،
یک تعریف صادقانه یا کوچکترین توجه را دست کم می گیریم ،
در حالی که همه ی این ها قادرند
یک زندگی را از این رو به آن رو کنند ...
بازنشر کرده است.
یک دقیقه عصبانیت 4 تا 5 ساعت سیستم ایمنی را ضعیف می‌کند. ....
یک دقیقه خنده برای 24 ساعت سیستم ایمنی را بالا می‌برد..
برای متوقف کردن افکار مزاحم، بخندیم. وقتی از ته دل می‌خندیم، تا چند لحظه اندیشیدن متوقف می‌شود. غیر ممكن است بخندی و هم زمان بیندیشی.....
بازنشر کرده است.
مردی که زنها را فهمید ....

آقاى ویلیام گلدینگ برنده جایزه نوبل ادبیات:
"من معتقدم، زنها باید دیوانه باشند كه فكر میكنند با مردها مساوى هستند!!!
همیشه بالاتر بوده اند.... خیلی بالاتر....
هر چیزى را به یك زن بدهى آن را به بهترین مبدل میسازد.
اگر به او نطفه بدهى، او به تو یك فرزند میدهد.
اگر به او یك محل اقامت بدهى، آنجا را به یك خانه تبدیل میكند!
اگر به او ماده اى غذائی بدهى، او به تو یك وعده غذائی میدهد....
اگر به او لبخند بدهى، او قلبش را به تو میدهد.
زنها هدیه هایی را كه دریافت میكنند،چندین برابر و بهترینش میكنند."

تقدیم به تمام زنان و مادران سرزمینم ....
بازنشر کرده است.
بنام خالق بی همتا
درود بیکران صبح بخیر ....
سقراط درست گفته بود که:
"پذیرش نادانی آغاز خردورزی است"
انسان فقط زمانی خواهد توانست با استفاده از توانایی ذاتی خود خلاقانه عمل کند و از محدودیت‌های خود فراتر برود که محدودیت‌های خود را بشناسد و فروتنانه و صادقانه آن را بپذیرد.

قبل از آن که بتوانیم انتخاب‌های خوبی بکنیم
باید دلیلِ انتخاب‌های بدِ خود را بفهمیم!