حالا که از من دور شدی هیچ چیزی جلودار دلتنگی ام نیست . دلتنگی مثل اسب سرکشی
که از روی حصار می جهه شیهه کشان برای زیر سمهاش کوبیدنم هجوم میاره .مثل
زمستانها ،زمستان کوه یخ که هیچ تابستانی قدرت آب کردن یخهای تلنبار شده ش
رو نداره . مثل شهری که تمام خونه هاشو دونه دونه تخلیه کردن و ساکنینش به
اجبار رفتن ، مثل انباری که غارت شده و تو گرگ میش بعد از غروب چراغ
کمسوش رو باد خاموش میکنه ....
بدون تـــو زمین و زمان من یخه عزیزم ...
زیباترین دلتنگی
دلتنگ بودن برای توست .
و تلخ ترین آن ،
دلتنگ ماندن برای تویی که می دانم
دیگر ندارمت ...
هر اتفاقی هم که بیافتد فراموش نکن
آدمی در این جهان هست که
همیشه و هر لحظه می توانی پیشِ او برگردی ...
و اما ماجرای ادامه دار نیامدنت
برترین سکانس غمگین زندگی من شد ...