مستان

ما مست می عشقیم... بیشتر

مستان
۳۲۴ پست
۲۵ مشترک
۱۹ پسند
عمومی

رتبه گروه

مبنای تعداد کاربر رتبه ۱۱۹
مبنای تعداد هوادار رتبه ۷۸
مبنای تعداد ارسال رتبه ۷۸

گروه امروز فاقد فعالیت بوده است.

کاربر فعال ماه مشخص نمی‌باشد.




میوه ها که می پَلاسید
مادرم آنها را مُربّا می کرد
میوه های پَلاسیده
می شدند شیرینی صبحانه جمعه ها!
کاش یکی بیاید
دلتنگی جمعه ها را
مُربّا کند
شیرین کند
بعد تعارفمان کند... 




مشاهده ۵ دیدگاه ارسالی ...

و تنگ می شود دلم

برای ارزوهایی که مردن ...

؛؛


#گم_شده_ام_ته_دنیا؛


آنجا که اسمش هیج جا نیست

جایی‌ که لبخند زندگی‌ به درهای بسته خورده

و هیچ پنجره‌ای رو به دنیای بزرگتری باز نمی شود

اینجا زمین فقط شور در سینه ‌ات می‌‌کارد و

آسمانش هر چه بادا باد است

اینجا نفس که می‌‌کشی‌

دیوارها خودشان را جلو می‌‌اندازند

تا به جان دقیقه‌ها و ساعت‌ها بیفتی...


#بشمار_روزهای_رفته_ام_را...؛؛



#گریه_هایم 
#یتیم_شده_اند
#خیلی_وقت_است_شانه_ای_برای_تسکینشان_نیست...


#انقدر_كه_دلم_خون_هست، 

#تو_رگام_نيست...
؛؛

من از مریضی خسته شدم، مریضیم از خستگیه

؛؛



#بـــرای_تنهــایــی_ام...
؛؛


خانومی تعریف می‌کرد: 

بعد از عقدم برای اولین بار شوهرم به خونمون اومده بود و در سالن با هم گرم صحبت بودیم
مادرم اومد و یک کیک خوشگل خونگی برامون آورد،
 بعد از اینکه کیک رو خوردیم،
 از شوهرم پرسیدم کیک چطور بود؟
 از لبخندش فهمیدم که از کیک خیلی خوشش آمده
 بهش گفتم: اینو خودم درست کرده 
 و انشالا بعد از عروسی خیلی از اینها درست می کنم
شوهرم نگاهی بهم انداخت و چیزی نگفت!
 بخودم گفتم چه پر رو حتی تعریفی ازم نکرد
 رفتم از مادرم پرسیدم، مامان اون کیکو از کجا آوردی؟ 
مادرم گفت شوهرت با خودش آورده بود
دیگه به سالن برنگشتم و به مادرم گفتم بجای من ازش خداحافظی کن و بگو روز عروسی می بینمت



مشاهده ۷ دیدگاه ارسالی ...

هیچکس نپرسید 

با تو چه کرده اند که اینچنین در خلسه سکوت فرو رفتی...

؛؛


یکی از فانتزی هام اینه یک هفته پست شعر و غزل و عکس عاشقانه و غمگین و... رو توی سایت ممنوع کنن و همه باید لطیفه بزارن



مشاهده ۶ دیدگاه ارسالی ...

روشن است که خسته ام


زیرا آدمیان در جایی باید خسته شوند


از چه خسته ام، نمی دانم


دانستنش به هیچ رو به کارم نیاید


زیرا خستگی همان است که هست


سوزش زخم همان است که هست


و آن را با سببش کاری نیست




آری خسته ام


و به نرمی لبخند می زنم


بر خستگی که فقط همین است


در تن آرزویی برای خواب


در روح تمنایی برای نیندیشیدن


؛؛



آدمی كه از يه جايی به بعد


فقط سكوت ميكنه


تبديل به يه آدم آروم نشده


فقط خسته شده از جنگيدن!


اونجايی كه منتظر جنگيدنش بودی ولی ديدی فقط يه لبخند بهت زد


بدون روز رفتنش نزديكه!


بعضی از آدما وقتی باهات میجنگن يعنی براشون مهمی و وقتی هم


ديگه نسبت بهت بی تفاوت ميشن


يعنی دارن زندگی كردن بدون تو رو


به خودشون ياد ميدن!


از هر جنگی نترس


بعضی از سكوتا


از جنگ هم ترسناک ترن!


؛؛



کاش روند زندگی ما


کاش سیر عمر ما


کاش زمان


خطی بود.




کاش تاریخ 


هرگز تکرار نمیشد.




خسته ام


از رجوع به خاطرات گذشته


از روز های تکراری


از شب های دلگیر


از آدم هایی که به جای تمام، تکرار میشوند؛


از تکرر حرف‌های عاشقانه.




از اینکه هر بار با امید خواستم دوباره شروع کنم


پایانم، نقطه ی آغازم بود.


؛؛



عریانانیم؛


در پریشان‌بادِ نسیان، جامه کَنده...


؛؛