محبوب من!
وقتی دلم نمیخواهد هیچکس را در این دنیا ببینم،
به سمت خانهی شما راه میافتم!
| محمد صالح علاء |
دستم را فشرد
و به نجوایم سه حرف گفت.
سه حرفی که عزیزترین دارایی تمام روزم شد:
« پس تا فردا .»
ریش تراشیدم دوبار
کفشهایم را برق انداختم دوبار
لباسهای رفیقم را قرض گرفتم با دو لیر
که برایش کیکی بخرم،
قهوهای خامه دار.
حالا تنها بر نیمکتم
و گرداگردم عشاق، لبخند زنانند
و برآنم که
ما را نیز لبخندی خواهد بود
شاید در راه است
شاید لحظهای یادش رفته
شاید...شاید...
| محمود درویش |
زیور به خود مبند که زیبا ببینمت
با دیگران مباش که تنها ببینمت
بگذشت در فراق تو شبهای بیشمار
هر شب در این امید که فردا ببینمت...
| شهریار |
من حوصله تو را فراوان دارم
تو از یادگارهای
به جامانده از جوانی من هستی
من کسانی را که دوست دارم
«تو» صدا میکنم...
به سرمای زمستان نیز گُر میگیرم از مستی
که شولاها به تن از پیچههای تاک دارم من
خزان فصل سبکباری است نه هنگام عریانی
از اینرو پیش تاراجش سری بیباک دارم من
زمستان چلهٔ خلوت نشینی با گل برف است
نپنداری که بیحکمت سری در لاک دارم من♠️
ما سال ها اندوه را بر دوش کشیدیم
و صبح طلوع نکرد.
| محمود درویش |
بــاران
بیامان میبارد
چتری بر سر ذوق بگیرم
نکند...
خیــــس کند شعر تو را
از تو ای عشق در این دل چه شررها دارم
یادگار از تو چه شبها، چه سحرها دارم
تو مرا واله و آشفته و رسوا کردی
تو مرا غافل از اندیشه فردا کردی
گرچه ای عشق شکایت ز تو چندان دارم
که به عمری نتوانم همه را بشمارم
باز هم گرم از این آتش جانسوز توام
سرخوش از آه و غم و درد شب و روز توام
کاش دائم دل ما از تو بلرزد ای عشق
آن دلی کز تو نلرزد به چه ارزد ای عشق
گر مستی چشمان سیاه تو گناه است من طالب آن مستی و خواهان گناهم
خاورمیانه را به تقلیدِ
چشمان شرقی تو ساختهاند:
پر التهاب
اندوهگین
خسته
زیبا ...
| نزار قبانی |
برای هر زنى
باید
قلبی بزرگ
در اتاقی کوچک بتپد
بی تاب
بی مرز
بی هیچ هراسی...
| نیکی فیروزکوهی |
هرشب
درد میکشم
بی تــــــو بودن را
"دوستت دارم"
و نمی توانم به چیزی
تشبیه اش کنم
اتفاقی است که
شبیه ندارد
به روضه کار ندارم؛
زمین کمی خیس است...
خداکند که کسی مادرش زمین نخورد..
دیر زمانی در او نگریستم
چندان
که، چون نظری از وی باز گرفتم
در پیرامون من
همه چیزی
به هیات او در آمده بود
آنگاه دانستم که مرا دیگر
از او گزیر نیست