مهران
کاربر VIP
۴,۶۶۱ پست
۱۴۹ دنبال‌کننده
۱۰۶,۶۱۱ امتیاز
مرد، مجرد
۱۳۶۲/۰۲/۰۱
آروم و عادی
ليسانس
دین اسلام
ايران، تهران
زندگی با خانواده
سربازی رفته ام
سیگار نميکشم
گرایش سیاسی ندارم

تصاویر اخیر

یه بار تو اول دبستان بغل دستیم بهم گفت:

مسخره...

منم گفتم: اسم بابات اصغره...

آقا این دیگه تا آخر سال گیر داده بود که تو اسم بابای منو از کجا میدونی
عاشق شعر ابی هستم که میگه

دوستت دارم تا پای جون … میخوای بمون میخوای نمون …
یه “به درک” خاصی تو شعرش داره

در زندگی زخم هایی است که مثل خوره روح انسان را میخورد و آن را به انزوا می کشد

مثل: مشترک گرامی شما 85 درصد حجم بسته اینترنت خود را استفاده کرده اید

ي سوال بد جور ذهنمو در گير کرده:

تو قسمت جا تخم مرغي و جا کره اي يخچال خونه شما هم پر از پماد و قرص و شربت و دارو هس يا فقط تو خونه ما اينطوريه؟!

مشاهده ۴ دیدگاه ارسالی ...
‏جمعیت امیدوار فقط مایی که

تا حالا هیچ نتیجه‌ای از گارانتی ندیدیم ولی جعبه سه‌راهی و لامپ رو هم نگه می‌داریم به امید گارانتیش.

به حیف نون میگن:چرا ماشینتو
از پلاک شروع میکنی به شستن؟

میگه آخه یه بار از سقف شروع کردم به شستن وقتی رسیدم به پلاک دیدم ماشین خودم نیست!
پیرمرد به زنش گفت بیا یادی از گذشته های دور کنیم من میرم تو کافه منتظرت و تو بیا سر قرار بشینیم حرفای عاشقونه بگیم

قبول کرد
فردا پیرمرد به کافه رفت دو ساعت از قرار گذشت ولی پیرزن نیومد
وقتی برگشت خونه دید پیرزن تو اتاق نشسته و گریه میکنه
ازش پرسید چرا گریه میکنی؟
پیرزن اشکاشو پاک کرد و گفت:
بابام نذاشت بیام!!
ظهر داشتم تو خیابون میرفتم به سمت خونه. روی در یه مغازه نوشته بود: "در صورت بسته بودن تماس بگیرید"
منم شمارشو برداشتم رفتم خونه به طرف زنگ زدم ساعت سه چهار بود.
طرف خوابالووو جواب داد!
بهش گفتم قربان مغازه تون بسته بود من تماس گرفتم!
گفت خب امرتون؟؟
من مونده بودم. گفتم خودتون نوشته بودین تماس بگیرین!
انقدر فحشای زشتی اون زمان داد كه من بی اختیار قطع كردم ):
در حضور خارها هم میشود یک یاس بود..در هیاهوی مترسکها پر از احساس بود
میشود حتی برای دیدن پروانه ها....شیشه های مات یک متروکه را الماس بود.
دست در دست پرنده،بال در بال..نسیم ساقه های هرز این بیشه ها را داس بود
به یاد ندارم نابینایی به من تنه زده باشد، اما هر وقت تنم به جماعت بینايان خورد
گفتند: مگر کوری !؟ روزگارتان بی نیاز باد از این جماعت بی . . .نا "!
در ساحل زندگی قدم میزدم ، همه جا دو رد پا دیدم ، جای پای من و خدا
به سخت ترین لحظه ها که رسیدم ، فقط یک جای پا دیدم
گفتم خدایا مرا در سخت ترین لحظه ها رها کردی ؟
ندا آمد تو را در سخت ترین لحظه ها به دوش کشیدم
من عاشق اون دیالوگم که پدر ژپتو به پینوکیو می گفت:

پینوکیو...!چوبی بمان...!

آدمها سنگی اند. دنیایشان قشنگ نیست!
اگر کاسبی نیست که دوست بفروشد ...
در عوض آنقدر دوستان کاسب هستند که تو را به پشیزی بفروشند!
مامانا اگه نتونن یک گیاه رو تبدیل به مربا یا ترشی کنن

به آخرین حربه رو میارن و اونو تفت می دن می ذارن تو فریزر
‏یبارم رفته بودیم پاساژ پالادیوم ، تو یه مغازه به یارو گفتم: داداش خربزه مشهدی کیلو چند ؟ حراست رو صدا کرد .

بعدا فهمیدیم توپ راگبی بوده . چیکار کنیم ، ندیدیم خب