Majid

زندگی کردن یه راه سختی اما زندگی رو دست کم گرفتن سخت ترین چیز زمونس بیشتر

Majid
۱۹۷ پست
۱ دنبال‌کننده
۲,۸۵۱ امتیاز
مرد، مجرد
وکیل دادگاه
دین اسلام
ايران، مازندران
زندگی مجردي

تصاویر اخیر


نمی شود فراموشت کرد
اگر‌می شد با جان دردش را می خریدم 
کسی که اعتیاد دارد سالها طول می کشد تا ترک کند 
آخر سر بعد از دردهای مُزمن باز از اول شروع می کند
نمی شود که نمی شود؛
درد کشیدم باور کن؛
دور کردم خودم را از همین نوشته ها حتی؛
خودم را بارها سرگرم کردم؛
وقتی دلتنگی تا مغز واستخوانم رسیده بود؛
زجر کشیدم و پناه نیاوردم به تو؛ 
بلکه فراموشم شوی؛
عادت کنم بی تو باشم؛
می بینی که نمی شود؛
به گوشه به گوشه ی جهانم؛
به تمام ثانیه هایم نفوذ کرده ای!
کاش زمانی ثانیه هایم را نمی خریدی تا الان من با عبور هر ثانیه یاد تو نمی اُفتادم؛
یا از اول نمی آمدی 
حالا که آمدی 
 مردانه پای درد هایم بمان!

برای فراموش کردنت دارم بهای سنگینی  می پردازم 
دردناک تر از این؟؟


من از 
"من" 
میگذرم بلکه "ما" بشویم......


گاهی آدم باید یاد بگیرد که دلخوش باشد به ناچیزترین ها،کمترین ها و جزئی ترین های زندگی؛
گاهی لازم است یاد بگیرد تنها باشد و از تنهایی دچار هیچ رابطه ی با هیچکس نشود؛
یاد بگیرد گاهی شاید آنقدر تنها باشی که احتمال دارد هیچکس تو را نبیند؛

آدم باید یاد بگیرد بیشترِ لحظات عمرش را قدر بداند؛
باید یاد بگیرد رابطه ی که آغاز می شود 
قلبی که برایت می تپد ماندگار نیست؛

باید یاد گرفت همیشه آدم های که بیشتر ادعا میکنند،بیشتر در معرض دروغ و دوری هستند!

اجباریست آدم باید یاد بگیرد که بیشترین آسیب ها و صدمه های روحی مان از جانب نزدیکترین ها و عزیزترین هایمان است !!


ترس از درد، از خود درد بدتره
ترس از مرگ، از خود مرگ بدتره
ترس از هر اتفاقی، از خود اون اتفاق بدتره.
وقتی می‌ترسی یه اتفاقی سرت بیاد، به ازای هر یه بار ترست، یه بار اون اتفاق رو به بدترین شکل ممکنش تصور می‌کنی؛ و با هر تصور دوباره‌ت، تصویرای وحشتناک شدت بیشتری می‌گیرن. اینقدری که می‌تونن پیش از اون اتفاق نابودت کنن.
وقتی یه سانحه ی هوایی وحشتناک پیش میاد، قلب خیلی از جان‌باخته‌ها، پیش از برخورد هواپیما با زمین از کار می‌ایسته. اونا از «ترس» جونشون رو از دست دادن؛ در حالی که تو همون پرواز بودن کسایی که از زیر آتیش و آهن پاره ها، «زنده» بیرون اومدن...

تمام آن چیزی که درباره‌ی تو در سرم هست !
ده‌ ها کتاب می‌شود ...
اما تمام چیزی که در دلم هست
فقط دو کلمه است :
دوستت دارمدارم

به شنیدنِ صداش عادت نکنین
بعد ها نشنیدنِش ضربه‌‌ی بدی بهتون وارد میکنه...

سخت‌ترین قسمت زندگی جاییه که دیگه به جای بزرگ شدن فقط پیر میشی


ما نه غم از دست دادن داریم نه امید به دست آوردن....


هعی دلبر. کاش الان پیشم بودی ..


ما
 برایش
 جان
 فدا
 کردیم
 و
 او
 با
 طعنه
 گفت:
چیز دندان گیر مرغوبی نداری بیشتر؟ /:

نمیشه چون انسان عاشق اینه که از خودش یه اثری برجا بذاره راحت ترین نوع اثر فرزند آوری به هر قیمتیه حتی اگه فقیر باشه بچه رو باید داشته باشه که یه پروسه ی بی برنامه ایه که خیلیها درگیرش هستن با این دنیا و اوضاعش 


کاش من دختر بودم ...
کاش دختر بودم و نشون میدادم چطور باید با یه پسر ...
با کسی که عاشقشی چجور رفتار کنی ..
براش شعر میگفتم ..
تو چشماش نگاه میگردم و مولانا میخوندم...
دستشو بی ترس از هیچکس محکم میگرفتم.
و بی توجه به آدما تو خیابون وایمیستادم جلوش یهو..
موهاشو کنار میزدم و میگفتم تو چرا انقد نازی اخه؟
از موهاش تعریف میکردم ...
از دستاش ... از برق چشماش ...
از خط منحنی زیبای لبخندش ...
انقدر از زیباییاش میگفتم تا دیگه محتاج شنیدن تعریف و تمجید از هیچکس دیگه ای نباشه ...
شب اول اونو میخوابوندم پشت گوشی بعد خودم میخوابیدم ...
صبح بی خبر میرفتم سر راهش 
هول هولکی یه شاخه گل میدادم بهش
صورتشو میبوسیدم و فرار میکردم ...
و فدای صدای خنده هاش از دور میشدم 
اگه بهش شک میکردم ..
اگه بدبین میشدم ...
اگه اشتباه میکرد... فراریش نمیدادم ...
تنها ولش نمیکردم..ترکش نمیکردم ...
در عوض سرشو میبوسیدم و با مهربونی ته تو قضیه رو درمیوردم ..
بهش توجه میکردم ...
براش کتاب میخریدم ... یا لاک ... یا یه روسری اون رنگ که دوس دارم خودم ...
با این چیزا کوچیک سوپرایزش میکردم دیگه ...
هیچوقت نمیزدم تو ذوقش حتی اگه خسته بودم بی حوصله بودم عصبی بودم ...
از سر تا پاش ایراد نمیگرفتم ، تغییرش نمیدادم ...
نمیکوبیدم از نو بسازمش ...
همونجور که بود با همون قیافه فداش میشدم ...
به درد دلاش گوش میکردم هر چند مدت یبار...
میفهمیدم چقدر حساسه و مرد میشدم واسه غمهاش ...
فدای لوس شدناشو بی طاقتیاش میشدم ...
از اون دختری میساختم که دیگه نه اون کسی غیر من رو بخواد ... نه من کسی مثل اون به چشمم بیاد ...
کاش من دختر بودم

مشاهده ۳ دیدگاه ارسالی ...
  • Majid

    سلام اره اما عشق انقدر مقدس ک نمیدونی براش چیکار کنی باید متعد بود جنگید عشقی ک نتون درکت کن پس افکارت رفتارت باعث اذیت عشقت میش و این عشقی ک ما میگیم عشق یک دیوانگی بسه به شدتت عجیب

  • ✧ساغر

    سلام امیدوارم همینطور باشه که میگین


زمان میتونه مسکنه خوبی باشه ، اما فقط برای وقتایی که فراموشی امکان پذیره ، بعضی وقتا بعضی آدما  بعضی روزا و بعضی خاطره ها اونقدر عمیقو پُر رنگن که گذره زمان فقط میتونه دلتنگ ترت کنه و بیتاب تر ، تو نمیتونی کسی رو که ی روزی همه ی زندگیت توی وجودش خلاصه میشدرو فراموش کنی ، رَدِ حضورشو توی زندگیت هیچ گذره زمانی نمیتونه کمرنگ کنه !!
واقعیت همینه که تو نمیتونی کسیو از مغزت بِکِشی بیرون وقتی هنوز تو قلبت داره نفس میکشه ، همونجایی که بِمانی میخوند چشاتو بگیرم یروز ااز خودم ، صداتو،صداتو چه باید کنم همونجا باید فکر میکردم  به این که اگه یروز نباشی اگه چشات از یادم بره صداتو باید چجوری فراموش کنم صدای تورو که گوشم شنیده مغزم تو خودش هَل کرده و در نهایت تو قلبم نشسته چجوری باید فراموشش کنم ، اگه از من بپرسی میگم موندگار تربن بخش آدما صداشونه!


دروغ چرا هنوز بهت فکر میکنم 
خیلی شبا عکساتو هی چک میکنم