یه شب بهش گفتم رابطه مون عادی نیست،...
دوستی نیست...
من می ترسم...
گفت کی از عادی خوشش میاد؟

گفتم من نمی دونم دارم چیکار می کنم... توی این رابطه حد و حدود از دستم در رفته ...
می ترسم یکاری کنم...
یه حرفی بزنم خوشت نیاد ...
و پا گذاشته باشم روی خط قرمزت...
گفت من اگه از چیزی خوشم نیاد ...
هشت متر زبون دارم بهت میگم... گفتم می ترسم دنیا تو رو ازم بگیره...
گفت چیزی که منو ازت می گیره ...
همین ترس ها و قضاوت هاته...
منو قضاوت نکن ...
و عوض من تصمیم نگیر...
از جدایی نگو ...
و اذیتم نکن... من رفتنی نیستم، نترس... نمی دونم چند شب بعد، ...
ولی ی شبی...
گفتم و گفتم و گفتم...
اما هیچی نگفت...
طوری سکوت کرده بود ...
که انگار هیچ وقت لب به حرف نزده...
طوری که انگار با کلمه ها غریبه...
با هشت متر زبون...
یه کلمه بهم نگفت و رفت...
اونوقت بود که فهمیدم...
شنیدن «دوستت دارم»
 دوست داشتنی ترین ...
و‌ وسوسه انگیزترین خط قرمز بعضی آدم‌هاست....
دست نوشته خودم

پسند

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.