آقای قاضی
عمیقاً دلتنگ چیزا و کسایی هستم که هیچوقت نمیخام برای باره دوم تو زندگیم باشن.
آقای قاضی
يه روزی ميرسه كه نه تنها ديگه عاشق نميشی،بلکه؛ عشق ديگران به خودت رو هم باور نميكنی...
و این ...
آقای قاضی
دیگه روم نمیشه الکی به خودم بگم: میگذره بابا، درست میشه...
آقایقاضی
من هم روزگاری فکر میکردم عشق همه چیز را حل میکند. بعدها فهمیدم عشق به احترام بند است. احترام به شعور، به شخصیت، به محبت، به زمان و به علاقهمندیهای کسی که دوستش داری.
عشق بدون احترام شاید ایجاد شود، اما دوام نمیآورد... !
آقای قاضی
فراموش کردنش مثل فراموش کردن اسم خودم میمونه؛
همونقدر غیر ممکن....
آقای قاضی
یکی هست انتخابت میکنه
چون هیچکس رو نداره
یکی هم هست تو رو انتخاب میکنه
چون هیچکس دیگه ای رو نمیخواد
آقای قاضی
برام از جزییاتی حرف بزن که فکر میکنی برای کسی مهم نیست.
منذ اللحظه الأولى
حين أحببتک وانا أحاول أن أتعلم لغات صمتک
لأخاطبک بلا صوت
فهلا تسمعنی؟
از لحظهی آغازینی که دل به تو بستم
بر آن بودم که زبانهایِ سکوت تو را بیاموزم
که بیصدا با تو سخن بگویم
آیا صدای مرا میشنوی؟
روزی که به دیدارم آمدی
در صبح روزی از روزهای بهار
به شعری زیبا میماندی که راه میرود
خورشید با تو دمید
و بهار با تو رسید
کاغذهایی روی میزم بودند
ورق خوردند
و پیش رویم، فنجانی قهوه
پیش از آنکه بنوشمش، مرا نوشید...
آقای قاضی
نه غير از او میخواهم
و نه دنبالِ عشق جديدی میگردم..!
تو را به خاطر خودم دوست ندارم
تو را دوست دارم
تا چهرهی زندگی را زیبا کنم
دوستت ندارم تا
فرزندانم زیاد شوند
دوستت دارم تا
نسل واژهها را افزایش دهم
دوستت دارم تا
حال آسمان خوب باشد
و ملتها
و زبانها ماندگار شوند.
انگار همهی غریبهها در او جمع شدهاند..!
آقای قاضی
نه میتوانیم بمیریم، نه میتوانیم زندگی کنیم،
نه میتوانیم همدیگر را ببینیم،
نه میتوانیم همدیگر را ترک کنیم،
به تنگنای عجیبی افتادهایم!
آقای قاضی
من تو را کاملا عامدانه و متعمدانه مرتکب شدم
اگر ننگی، بنازم به این ننگم!
زاده آتش
واقعا
GHASEM
زنده باشی