دنیا گاه
در دلی کوچک بزرگ می شود،
سینه یک کودک که نان بی روغنش را
با سگی - تنها - قسمت می کند ! !
سنگ به آن صبوری ...
در دلش شیشه دارد
"دل شیشه ایی" ...!
آسمان شب
پر ازفریاد سکوت
آسمان روز
پر از سکوت فریاد
با امید
چشم براهم تا فردا
حال نو بیاید
در ذهن خاک " من "
خاطره ای پاک شده ام
پلاکی یا، که خوانا نیست !
گاهی باید ماند
رفت باید گاهی !
درد داری وقتی،
درک
نمی شوی لختی،
سکوت
جهاد اکبر است
تنهایی
مدینه ی فاضله !
آدمیت مرده بود
گر چه آدم زنده بود.....
من
نه از اندیشه ی روباه
از غفلت و آواز
زاغی که در سینه دارم
میترسم ..
نفرین به باد !
که هم چتر را برد
هم باران !
بی صدا، هم مرا...
مادر انگار می دانست که خدای من مرده!
دعا هیچگاه برایم نمی کرد
همیشه می گفت برو اما خانه خرابم نکنی!