вαяαη
۵۷ پست

تصاویر اخیر

موردی برای نمایش وجود ندارد.

من تنها
به خواب آشفته ای 
ایمان دارم
که تورا
درآن ببینم

"رفت"
یک واژه ی دلگیر است.

کاش،
کسی برود، کسی بیاید!
دیدگاه غیرفعال شده است.

چرا؟
اینقدر با من مهربان اند
این دو پلکی
که در خواب پریشانم
صدای اشک را، نشنیده می گیرند.

اینهمه بی خیالی را
از کجا آورده
قطار
که سوت زنان می گذرد؟

اِی باد،
گل از آواز ِ تو
آبستن شد
دیدگاه غیرفعال شده است.

نقاشی را میشناسم ...
از فرط امید
- پنجره یی باز -
نقش می کرد بر دیوار
شیشه هایش از سنگ ...!
دیدگاه غیرفعال شده است.

صیاد
تورِ مسافرتی زده بود ...
آن ورِ آبها
سرِ ماهی ها را
زیر آب می کرد ...!

دلتنگی را باید کاشت
بر بامِ غروب
تا گل کند عشق
از این حالِ غریب

واژه می‌شویم
در تشتِ رسوایی
شاید
از سَرَم بیفتد
عشق و
غزل و
خیالِ واهی

پهلو بر پهلوی زمین
در آسمانِ خیالت
سفر می‌کنم هر شب

به گمانم ما با لبخند مادران و تفکرات متعصب پدرهامون بزرگ شدیم
 و همین تفاوت میان لبخند شیرین و نگاه آزاد مادر و تفکر توام با تحکم پدر ما را بر سر دوراهی های همیشگی قرار داد .. 
خیلی از ما که به بزرگسالی هم رسیدیم هنوز با خودمان بیگانه ایم و ما بین دو رنگ سیاه و سفید معطل شدیم و فرصت استفاده از سایر رنگ های شاد را از خودمان دریغ کرده ایم .. 
تو بچگی اینقدر کلمه شرمگین گناه را در مغزهای ساده مان تکرار کردند که الان که بزرگ شدیم فرق بین جرم و گناه را دقیقا نمی توانیم تشخیص بدهیم ..
 به گمانم بعضی ها برای راحتی و سود خودشان گناه را جرم بزرگی کرده اند و جرم را گناه کوچکی می بینند .. 
تفاوت و تضاد زیاد داریم ..
مثلا عده ای اگه بخورند و ببرند حلال است ولی ما اگه بخواهیم حق خودمان را فقط بگیریم حرام است ..
 نمیدانم روزگار با ما مخالف است یا ما سواد زندگی کردن نداریم .. به نظرم دنیا خندوانه است ..
 ببخش و بخند ..
دیدگاه غیرفعال شده است.

برای تمام ماندن ها...
من می نویسم
بر این گلوی خراش دیده از بغض های شبانه ام
روزی اگر دوباره در فصل خرداد آمدی
من نیز نمانم
من نیز به مثل تو
شمع های خندان این رابطه را خاموش نکنم
و بتازم به نگاهی، به مهتابی، و روزهای آفتابی...
اصلا، پناه ببرم به بوته هایِ تنهاییِ خودم
و انتظار و کوچه های بن بست خرداد را
مخروبه و متروکه ای بیش ندانم
آخر تو که نمی دانی این آمدن ها و رفتن ها
چه حجمی از مرگ رابه سوی نفس هایم می غلتاند
تو چه می دانی
این چه صدایی ست که در من می دمد
و می نویسد
منی که می خواهم بمانم
و آینده را تماشا کنم
آینده را در بی تو بودن
یا
با تو بودن...
- یا با تو بودن -
دیدگاه غیرفعال شده است.