َعبدالرضا
۱۰ پست
۲ دنبال‌کننده
مرد، مجرد
فوق ديپلم
برقکار
دین اسلام
ايران، کرمانشاه
زندگی با خانواده
سربازی رفته ام
سیگار نميکشم
گرایش سیاسی ندارم
نوکیا ساده
ندارم
قد ۱۶۴، وزن ۶۴

تصاویر اخیر


حالمان بد نیست غم كم می خوریم

كم كه نه هر روز كم كم می خوریم

آب می خواهم سرابم می دهد

عشق می خواهم عذابم می دهد

من نمی دانم كجا رفتم به خواب

از چه بیدارم نكردی آفتاب ؟

خنجری بر قلب بیمارم زدند

بی گناهی بودم دارم زدند

بعد از این با بی كسی خو می كنم

هر چه در دل داشتم رو می كنم

درد می بارد چو بدترمی كنم

طالعم شوم است باور می كنم

خنجری نا مرد بر قلبم نشست

از غم نا مردی پشتم شكست

نیستم از مردم خنجر بدست

بت پرستم بت پرستم بت پرست

عشق اگر ای است مرطد می شوم

خوب اگر این است من بد می شوم

قفل غم بر سلولم نزن

من خودم خوش باورم گولم نزن

من نم گویم كه خاموشم نكن

من نمی گویم فراموشم نكن

من نمی گویم كه با من یا باش

من نمی گویم مرا غمخوار باش

من نمی گویم دگر گفتن بس است

گفتنم ما هیچ نشنیدن بس است

روزگارت باد شیرین شاد باش

دست كم تو هم یك شب فرهاد باش

وای رسم شهرتان بیداد باد

شهرتان از خون ما آباد باد

از در و دیوار شهرتان خون می چكید

خون من فرهاد و مجنون می چكید

خسته ام از قصه های شومتان

خسه از همدردی مصنوعی تان

عشق از من دور و پای من لنگ بود

قیمتش بسیار و دست من تنگ بود

كوه كندن گر نباشد پیشه ام

بویی از فرهاد دارد تیشه ام

گر نرفتم هر دو پایم خسته بود

تیشه گر افتاد دستم بسته بود

هیچ كس دست ما را وا كرد ؟ نه

فكر دست تنگ ما را كرد ؟ نه

هیچ كس اندوه ما را دید ؟ نه

هیچ كس از حال ما پرسید ؟ نه

هیچ كس چشمی برایم تر نكرد

هیچ كس یك روز با من سر نكرد

هیچ كس اشكی برای من نریخت

هر كه با ما بود از ما می گریخت

چند روزی است حال من دیدنی است

حال من از این و آن پرسیدنی است

گاه بر زمین زل می زنم

گاه بر حافظ تفعل می زنم

حافظ دیوان فالم رو گرفت

یك غزل امد كه حالم رو گرفت

((ما ز یاران چشم یاری داشتیم

خود غلط بود آنچه می پنداشتیم ))

.
بازنشر کرده است.

کاش می شد باردیگر سرنوشت از سر نوشت کاش می شد

 

هر چه هست بر دفتر خوبی نوشت

 

کاش می شد از قلمهایی که بر عالم رواست

 

با محبت, با وفا, با مهربانیها نوشت

 

کاش می شد اشتباه هرگز نبودش در جهان

 

داستان زندگانی بی غلط حتی نوشت

 

کاش دلها از ازل مهمور حسرتها نبود

 

کاین همه ای کاشها بر دفتر دلها نوشت


شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد

فریبنده زاد و فریبا بمیرد

 

شب مرگ تنها نشیند به موجی

 

رود گوشه ای دور و تنها بمیرد

 

در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب

 

که خود در میان غزلها بمیرد

 

گروهی بر آنند که این مرغ شیدا

 

کجا عاشقی کرد آنجا بمیرد

 

شب مرگ از بیم آنجا شتابد

 

که از مرگ غافل شود تا بمیرد

 

من این نکته گیرم که باور نکردم

 

ندیدم که قویی به صحرا بمیرد

 

چو روزی ز آغوش دریا برآمد

 

شبی هم در آغوش دریا بمیرد

 

تو دریای من بودی آغوش باز کن

 

که می خواهد این قوی زیبا بمیرد


دوره ی ارزانیست...

 

چه کسی می گوید که گرانی شده است ؟

 

دوره ارزانی است !!

 

دل ربودن آسان !

 

دل شکستن آسان !

 

دوستی ارزان است !

 

دشمنی ها ارزان !

 

چه شرافت ارزان!!!

 

آبرو قیمت یک تکه نان ....

 

ودروغ از همه چیز ارزان تر

 

قیمت عشق چقدر کم شده است!!

 

کمتر از آب روان

 

وچه تخفیف بزرگی خورده

 

قیمت هر انسان .....


گر در اين دنيا نمي ديدم تو را

گر نبودم با تو هرگز آشنا

گر در آن مخمل نبودي همچو شمع

يا نمي ديدم تو را در بين جمع

گر ز هر بيگانه اي بيگانه تر

از كنارت مي گذشتم بي خبر

گر نمي كردي به سوي من نگاه

با نگاهي گر نمي رفتم به راه

عاشقي گر در سرشت من نبود

گر تو را بخت بد كوتاه من

سوي ديگر مي كشيد از راه من

اين زمان جانم ز قهرت پر نبود

سينه ام منزلگه ديگر ببود

گر چه عشقت غير حسرت بر نداشت

ساقيت جز درد در ساغر نداشت

گر چه ديدم در رهت دام بلا

واي بر من گر نمي ديدم تو را


طرحي از آهو بكش نقّاش ِ شب

 

دل بكن از سايه ي خُفّاش ِ شب

 

رد شُو از امواج ِ وَهم آلود ِ شَك

 

تا نبيني قلب ِ پاكت خورد ، تَرَك

 

از صداي قطره اشكي نُت بساز

 

از سرود ِ لحظه هايت بُت بساز

 

دور شُو از آتشكده ، هيزُم نباش

 

طعمه ي چنگال ِ اين مردُم نباش

 

خودفريبي را به زانو در بيار

 

روي بام ِ خانه ات گندم نكار!

 

چشم وا كُن ، با غبار ، هر دَم بجنگ

 

جستجو كُن در خودت ، حسّي قشنگ

 

از تپش ، از نبض ِ دل ، غفلت مَكُن

 

با كسي غير از خودت ، وَصلَت مكُن!

 

زندگي را با خودت از سَر بگير

 

رَدِّ پايي جا گُذار ، در اين مسير


دلم تنگ است

دلم میسوزد از باغی که میسوزد

نه دیداری

نه بیداریم

نه دستی بر سر یاری

مرا آشفته میدارد چنین آشفته بازاری

تمام عمر بستیم و شکستیم

به جز بار پشیمانی نبستیم

جوانی را سفر کردیم تا مرگ

نفهمیدیم به دنبال چه هستیم

عجب آشفته بازاریست دنیا

عجب بیهوده تکراریست دنیا

چه رنجی از محبت ها کشیدیم

برهنه پا به تیغستان دویدیم

نگاه آشنا در این همه چشم

ندیدیمو ندیدیمو ندیدیم

سبک باران ساحلها ندیدند

بدوش خستگان باریست دنیا

مرا در اوج حسرتها رها کرد

عجب یار وفا داریست دنیا

عجب آشفته بازاریست دنیا

میان آنچه باید باشد و نیست

عجب فرسوده دیواریست دنیا

عجب خواب پریشانیست دنیا

عجب دریای توفانیست دنیا

عجب یار وفاداریست دنیا


لحضات خوش هیچوقت از یاد نمی روند
دیدگاه غیرفعال شده است.

گاهی مسیر جاده به بن بست می رود

گاهی تمام حادثه از دست می رود

گاهی همان کسی که دم از عقل می زند

در راه هوشیاری خود مست می رود

گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست

... وقتی که قلب خون شده بشکست می رود

اول اگر چه با سخن از عشق آمده

آخر خلاف آنچه که گفته است می رود

وای از غرور تازه به دوران رسیده ای

وقتی میان طایفه ای پست می رود

هر چند مضحک است و پر از خنده های تلخ

بر ما هر آنچه لایقمان هست می رود

گاهی کسی نشسته که غوغا به پا کند

وقتی غبار معرکه بنشست می رود

اینجا یکی برای خودش حکم می دهد

آن دیگری همیشه به پیوست می رود

این لحظه ها که قیمت قد کمان ماست

تیریست بی نشانه که از شصت می رود

بیراهه ها به مقصد خود ساده می رسند

اما مسیر جاده به بن بست می رود

دیدگاه غیرفعال شده است.