دلم تنگ است

دلم میسوزد از باغی که میسوزد

نه دیداری

نه بیداریم

نه دستی بر سر یاری

مرا آشفته میدارد چنین آشفته بازاری

تمام عمر بستیم و شکستیم

به جز بار پشیمانی نبستیم

جوانی را سفر کردیم تا مرگ

نفهمیدیم به دنبال چه هستیم

عجب آشفته بازاریست دنیا

عجب بیهوده تکراریست دنیا

چه رنجی از محبت ها کشیدیم

برهنه پا به تیغستان دویدیم

نگاه آشنا در این همه چشم

ندیدیمو ندیدیمو ندیدیم

سبک باران ساحلها ندیدند

بدوش خستگان باریست دنیا

مرا در اوج حسرتها رها کرد

عجب یار وفا داریست دنیا

عجب آشفته بازاریست دنیا

میان آنچه باید باشد و نیست

عجب فرسوده دیواریست دنیا

عجب خواب پریشانیست دنیا

عجب دریای توفانیست دنیا

عجب یار وفاداریست دنیا

پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.