My broken heart
۱,۰۸۲ پست
۷ دنبال‌کننده
۳,۳۶۹ امتیاز
مرد، مجرد

تصاویر اخیر


من...!

✘..تمام آرزوی امشب من 

ندیـــدن فــ ــ ــ ــرכاســــت …✘..


تادیروز به همه روحیه میدادم وازشون میخواستم 

آرزوهای بد نکن برای خودشون

امروز خودم آرزوی مرگ میکنم 

نمیدونم چرا خدا منو آفرید شاید اگر من آفریده نمیشدم خیلی مشکلات پیش نمیومد

شاید اگر من الان میمردم خیلیا راحت تر زندگی میکردن 

اصلا دلیل نفس کشیدنم رو هم نمیدونم 

نفس کشیدنی که هیچکس منتظر بیرون اومدن نفس بعدیش نیست 

ای کاش همین نفس هم برای همیشه تمام میشد

ای کاش فقط به یه خواب عمیق فرو میرفتم به یه خواب همیشگی

خوابی که دیگه این دنیا رو نشه دید

دلم مرگ میخواد


سربالایی زندگی را

با ناخن هایم کندم

سالهایی که گذشت خستم کرده

حتی برنگشتم نگاه کنم

دوستان و آشنایانم رو

در زندگی نفروختم

خسته شدم ... خسته شدم

دیگه خسته شدم

خسته شدم از دروغ ها

خسته شدم از عشق ها

از انسانهای دو رو خسته شدم

مورچه های زیادی دیدم اما پام رو روشون فشار ندادم

ناموسم و شرفم و عشقم رو در مقابل پول نفروختم

به جز خدایم به کس دیگری خدا نگفتم و نپرستیدمش   

    از انسانهای دو رو خسته شدم

خسته شدم ازین درد ها

خسته شدم  از این قدر نشناس ها

خسته شدم از نامردهای دو رو 

خسته شدم


انسانهای زیادی دیدم که روی بدنشان لباس نبود

لباس های زیادی دیدم که انسانها در آن نبودند


دشمن یا دوست بودن انسانها رو از کجا باید فهمید

مگر روی پیشانی انسانها نوشته شده که بد هستند

که بدانی آنها انسانهای بدی هستن


خسته شدم...


تموم کسایی که اینجا میشناختم و حتی قسم اسمشون بود بدجور شکستنم
منه بیشعور تو زندگی واقعی هم از کسی توقعی ندارم نمیدونم چرا تو زندگی مجازی توقع داشتم
این آدما پشت یه دستگاه هستن میتونن هر لحظه برن
همیشه فکر میکردم بعضی از این دوستام هیچوقت عوض نمیشن
اما یه طوری عوض شدن و من شدم واسمون ....
همش تقصیر خودمو
من. خیلی چیزا تو دلم دوباره مرد....

بودن یا نبودن دگر معنایی ندارد

وقتی هستی و انگار نیستی

نادیده گرفته میشوی

تمام احساست 

تمام انچه این مدت به آن اعتقاد داشتی

برایت بی معنی میشود حتی زیستن

چرا این دل جز تنهایی مونسی دیگر ندارد

دلم درد دارد دردی بیش ازتنهایی

نفرین به بودن

 وقتی با درد همراست


بدنبال محبت

بره های این حوالی گرگ هارا میدرند...

ماهی های شهر از کوسه ها هم وحشی ترند...

زاغ های بی صفت جای کبوتر میپرند....

زنده ها هم آبروی مرده ها را میبرند.!!!!

چه احمقانه من در این شهر به دنبال محبت هستم...


 حالم خوب نیست،

 من شکست خورده ام، 

 در این کشمکش بین من و دنیا، بالاخره دنیا پیروز شد،

 حالم خوب نیست،

 من شکست خوردم،

 دیگر چه فرق میکند کلاغ بخواند یا قناری،

 دیگر چه فرق میکند آسمان ابری باشد یا آفتابی،

 وقتی هیچ ستاره ای سهم من از آسمان نیست

 دیگر چه فرق میکند کدام پرنورتر باشد،

 من به آخر خط رسیده ام، به آنجا که نه راه آسمان باز است، نه زمین،

 من تنها نیاز به یک متر جا دارم،

 این چسم آنقدر خسته است که دوست دارد در اعماق زمین آرام بگیرد،

 دلم مرگ میخواهد،

 دلم پرواز میخواهد،

 از خودم و این جسم همیشه بیمار خسته ام،

 از آدمهای کثیف این دنیا خسته ام،

 از این شهر خاکستری بیزارم،

 دلم مرگ میخواهد،

 دلم برای آغوش خدا تنگ است،

 دلم ابدیت میخواهد،

 دلم مرگ میخواهد..


تمام شب را به آسمان خیره بودم...

فکر میکردم .. کجای این دنیا کسی مثل من .. 

وسوسه بی خوابی دلتنگیش را قلقلک میده..!

حال من دگرگون روزهایی است...

که آفتابیند و خورشیدش اجباری است..!

حال من حال نیست...

حال من احوال نیست...

......چه نوروز باشد چه کهنه روز

حال من همینست..!

کم رنگ می شوم در صحنه زندگی..

مثل مدادی که بین مدادهای جعبه مداد رنگی ،

همیشه بدون استفاده می ماند...

چقدر این زندگی احمقانه است..!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

برای منی که این را می نویسم ...

و برای تو که این را می خوانی و بغضت می گیرد...!

دلم مرگ میخواهد...........!

دوست دارم بالا بياورم انسانيتم را......

نمي گذارند حرف بزنم..

خفه شدم..!

پوزخند احمقانه ات را جمع كن

من هم روزي انسان بودم

دستت را از سرم بردار

محبت را بالا بياور

محبت بوي مدفوع مردگان را مي دهد...!

نگاهم نكن

نگاهت مي شكندمرا ......

كنجكاو در چه هستي؟؟؟

انسانيت فراموش شده؟؟

حرفي از احساس ندارم

برگرد

چشمانت را بدوز

لبهايت را گره بزن

فردا را نمي خواهم........

دلم مرگ میخواهد........!

.سکوت کمر فکرم را شکست…
خسته ام…
از تظاهر به خندیدن،به بودن،به صبر،به ایستادگی…
کاش میشد به عزراییل رشوه داد…
اینجا !!!
در این سرزمین خاکی
پر است از ادم هایی که مرا نمی فهمند و فقط ترجمه ام می کنند…
آن هم به زبان خودشان…
خسته ام

 

مَرگ یعنی :

با تموم آهنگ های گوشیت :

سیگار کشیدِه باشی …


ﺣﺎﻟﺶ ﺧﻮﺏ ﻧﻴﺴﺖ !

ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺍﻡ ﺭﺍ ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻡ،

ﺩﺭﺩ ﻣﻲ ﻛﺸﺩ،

ﺩﺭﺩ ﺍﺯ ﺣﻀﻮﺭ ﺁﺩﻣﻬﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﻧﻪ ﺭﺳﻢ ﺩﻭﺳﺘﻲ ﺭﺍ ﻣﻲ ﺩﺍﻧﻨﺪ، 

ﻧﻪ ﺑﻮﻳﻲ ﺍﺯ ﻭﻓﺎ ﺑﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ 

 

ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺍﻡ ﺩﺭﺩ ﻣﻲ ﻛﺸﺪ!

 ﺍﺯ ﻣﺤﺒﺘﻬﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﺑﺮﺍﻳﺸﺎﻥ ﭼﺮﺗﻜﻪ ﻣﻲﺍﻧﺪﺍﺯﻧﺪ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻴﻬﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﻭﺟﺐ ﻣﻲ ﮔﻴﺮﻧﺪ 

 

ﺩﺭﺩ ﻣﻲ ﻛﺸﺪ ﺍﺯ ﺩﻟﻬﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﻧﻪ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﻣﻴﻔﻬﻤﻨﺪ، نه ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺭﺍ

 

ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺍﻡ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ 

ﻭ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﭘﻮﭺ ﻭ ﻭﺍﻫﻲ ﺷﺎﻥ ﺩﺭﺩ ﻣﻲ ﻛﺸﺪ، 

 

ﻣﻴﻔﻬﻤﻰ؟ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺍﻡ ﺭﺍ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﻢ 

 

حالم خوش نیست...


دیگر خوابیدن بس است.......

میترسم........

نه برای اینکه شاید صبح دیگر را نبینم.... نه...

از کابوس هایش میترسم...

بدترین لحظه ها جلویم ایستاده اند.....

یادتان هست که بودم ؟ یادتان می آید خنده از لبانم جدا نمیشد؟

خنده هایم چه شد؟ لودگی هایم کو‌؟ من قهقه هایم را میخواهم ...


شکستم ، آنجا که از انسانها دل کندم و رو به خدا کردم .... اما ....

انگار خدا هم سرش شلوغ بود......

خدایا امروز از تو هم گله دارم .......

بزرگترین آرزویم ، کوچکترین معجزه ات بود.

چه شد پس ؟

پشتم را به که گرم کنم ؟

همه ی آرزو هایم را دور ریختم...... حال فقط خنده هایم را برگردان ...


زندگی چون قفسی است ، قفسی تنگ ، پر از تنهایی

وقتی همـه خواستـــه هایت در نیمـــه راه چیــــزی می شود که نبایـــد می شد...
که غلــــط از آب در می آیــــد تمام آنچــــه در ذهـن ساختــه ای .......
وقتــی باورت شکســـتـه شد .....!!!!
آدمـــــــی می شـوی که شبیــه هیچکـــــــــس نیست ......!!!
آدمــــــی که دیگــر از ((خستـــ ــه شدن )).. ..((خستــ ــه شده )) ..
توانــــی بــرای دویـــــــدن نـدارد ....
می ایستـد تمـــاشــا می کنــد و چــون بـی دفاعــــــــی که هیــــــچ چیز در دســت ندارد در مقـــابل اطـرافی که پر اسـت از حـــــادثه و خطـــــــر .....!!!!!!!!!
با دستانـــت ســـــــدی می شـوی در بـــرابـــر هرآنچــه می بینــــــی .....
خــوب و بدُش به کنـــــــار........
چـون که به چشمـــــانت نمی آید........
که دیگــر سِــــر شده چشمـــــانت ........