در شهر من عاشقان را ديوانه می‌خوانند
در سرزمينم عشق را
هم‌قطار حشيش و افيون می‌پندارند
به نام عشق، كيفر می‌دهند
به نام عشق، قانون می‌نويسند
و به نام عشق، گردن می‌زنند
پس من نيز تصميم گرفتم
شعر و جنون را پيشه‌ی خود سازم...

شهر من عاشقان را ديوانه می‌خوانند
در سرزمينم عشق را
هم‌قطار حشيش و افيون می‌پندارند
به نام عشق، كيفر می‌دهند
به نام عشق، قانون می‌نويسند
و به نام عشق، گردن می‌زنند
پس من نيز تصميم گرفتم
شعر و جنون را پيشه‌ی خود سازم...

پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر