زندگی شاید !
ضربان قلب آن پیرمرد است ؛
با پالتوی ماهوت مشکی ،
وسط باغ انار .!
که دلتنگی ها را ،
با چپق چوبی سوخته اش دود می کند ؛
و حسرت ها را ،
با سرفه هایی ممتد و طولانی ،
از سینه بیرون می دهد .
آدمیت از میوه ی باغش پیداست .
صداقت ،
از پارگی های کلاه پشمی اش نمایان است .
و اعتقاد ،
بر دستانش پینه بسته است .
و نفسش بوی ناب زندگی می دهد ..!!!

پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر