همیشه از خودم می پرسم
در خاطر کسی خواهم ماند؟

آن روزها
در این مسيربی بازگشت
همیشه يكي بود
كه نگاهش
در لحظه ي عبور از كنار چشمانم
با روح عريانم تلاقي مي كرد

ما به هم عادت كرده بوديم
آنقدر عادت كرديم كه يكدبگر را نمي ديديم
مثل خيلي چيزهاي ديگر كه هر روز در كنارمان هست و نمي بينيمش
اين روزها من
به هر آگهي ترحيمي كه زل مي زنم
عكس خودم را مي بينم
*بازگشت همه به سوي اوست*
رها

پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.