کرمان.. قدیمی ترین قلعه کرمان.. مال دوران مادها..افسانه قلعه دختر شنیدنی هست.... بلاش (شاه اشکانی)، سالانه شکست های متداولی داشت، تا اینکه روزی به درگاه خداوند گریه و زاری، التماس می کند. چرا هر ساله باید شکست بخورم و مایه شرم ساری حکومتم باشم.

همان شب، بلاش به خواب عمیقی فرو رفت و در خواب کرمی را می بیند. بعد از آن، تا صبح روز بعد به خواب نرفت. تا خواب را برای دخترش (زربانو) تعریف کند. و دختر خواب رو به خوبی تعبیر می‌کند.

همان روز دختر بلاش بهمراه کنیزش (شهربانو) به باغ و تفریح می پردازد.
تعدادی سیب از درخت می چیند و بهترین سیب را از وسط نصف می‌کند و یک کرم وسط سیب می بیند و به یاد خواب پدر می آید.
کرم رو داخل بقچه ای قرار میدهد و نزد پدر برد.

زمانی که بلاش، کرم را دید و گفت این دقیقا همان کرمی است که در خواب دیدم.

دستور نگهداری از کرم را صادر میکند و برای کرم نگهبان و پاسبان هایی مامور می کند. بعد از مدتی کرم بزرگ و به اژدهایی هولناک تبدیل می شود...... وادامه در پست بعدی