شب‌ناله‌هایم آسمان را می‌برد با خود
گنجشک‌های بی‌زبان را می برد با خود

شب‌ناله‌هایم خشمِ توفان در بغل دارد
آرامشِ این خاک‌دان را می‌برد با خود

در روزگاری‌که قفس رؤیای پرواز است
خشمِ خدا آتش‌فشان‌ را می‌برد با خود

در سرزمینی‌که خدایش قاهرِ محض است
شیطان شعورِ مؤمنان را می‌برد با خود

ما کدخدای بی‌غرور و مُرده‌ای داریم
از خوانِ مردم بوی نان را می‌برد با خود

هر روز از سیمای خاک‌آلود این کشور
لبخند‌های مهربان را می‌برد با خود

ای وای بر حالِ پرنده که نمی‌داند
شب‌، ناله‌هایم آسمان را می‌بردبا خود

پسند

بازنشر