ساز این دنیا چرا ناکوک شد
هر چه گردو چیده بودیم پوک شد

راه دل با برفِ غم،کولاک شد
غصه در سینه بسی چالاک شد

حسرت یک روز خوش بر جای ماند
جغد نحسی طالع ما را بخواند

دیده از هر داغ دل ،شورآب شد
ای دریغا که خوشی در خواب شد

عمر چون یک قاصدک در هوی باد
نقطه پایان رساند خط زاد

این جوانی،در بلا آواره شد
در امیدی ناامید صدپاره شد

قامت رعنای ما آخر خمید
رنگ زیبایی ز رخساره رمید

چشم دل با تیر دنیا کور شد
آرزو جای اجابت دور شد

آب و نان یاغی شدند و تاختند
آرزوها بر شکم ها باختند

هر امیدی یک سراب دور شد
همچو یک مرده به سوی گور شد

های این انصاف نیست ای زندگی
اینچنین ما را کشانی بندگی

چنگ تو،احساس و عقل در جنگ شد
معرفت مرد و دلان از سنگ شد

نفرت از هر سینه ای بیرون پرید
صور نامردی به هر میدان دمید

خون چکید از ظلمت و گلگون شد
بس که با هر لقمه_ نان دلخون شد

ای فلک یک آجر از رویا بساز
اینچنین بازی نکن با ما بساز 
 
گرچه دلهامان ،جوانی،پیر شد
بهر ما هر زود دیرِ دیر شد

پسند

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.