این جهانی که من آن بودم و آن بوده مرا
زین فغان دیده چه پندار که جان بوده مرا
هر در اینم همه عمری که دگربار رهی
بی رهان باید از این قافله کان بوده مرا
ای دریغا نفسی کز همه بی ساره دمی
داد در همره و مهری که جهان بوده مرا
دور باید گذر از هر که ندید این گذری
زان گذر دیده براین سیره که جان بوده مرا
ماه و می با من و،ما هر همه هستی به ذری
دیده باید ،نگر این قافله بان  بوده مرا
عمرما را چه بسی داد که دارد عددی
بین کز این عالم هستی همه سان بوده مرا
دان گذر بوده خیالیی و پسین پرده سری
در پس و پیش چنین پرده ،عیان بوده مرا
ما بدین گوی چه سری که جهانی به ذری
ذات  هر ذره جهانی  که نهان بوده مرا
ملک من دیده برین بود؟و هی ملک وهم
ملک ناسوت و جبر دیر و سدان بوده مرا
از که ام با که چنین نور که ثوراست وعلم
عالم از پرتو لاهوت نشان بوده مرا
نور ذاتی که تو آن بودی و آن بوده تورا
به یقین عالم هستی همه دان بوده مرا
چون و را دیده نبودست و بدین سر هنری
هنر از اصل وجوداست و همان بوده مرا

پسند

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.