در کافهـِ خیـٰالـ
من بلد نیستم "شبآشیان شبزده" صدات کنم، یا حتی "چکاوک شکستهپر"؛ تو از چشمام بخون که "رسیده ام به ناکجا"، بیا و "مرا به خانه ام ببر".