درد من را بگذارید به شیدایی خویش
ساغرم را بگذارید به اغوایی خویش
چه هراسی ست مرا درد دمادم بدهند؟
خو گرفته به غمم صرف شکیبایی خویش
عشق فرموده که رسوای جهانی بشوم
حال من را بسپارید به رسوایی خویش
همچو فواره که در اوج بیفتد ز غرور
در سقوطم ز نفس های تماشایی خویش....
من همان خشت فرو ریخته از زلزله ام
که دگر نیست در اندیشه ی برپایی خویش
بعد مرگم بنویسید که عهدش نشکست
تا ابد ماند وفادار به تنهایی خویش
Marziye67
پرسه می زنم
کوچه های خلوت شهر را
که آبستن قدم های توست
و زمزمه می کنم
الفبای عشق را
در هجوم #تنهایی خویش ؛
ای یگانه محرم دل
بیا که کوچه های شهر
در انتظار قدم هایت
به سوگ نشسته اند..
علی محمد.
چه زیبا سروده ای خیلی قشنگه .
ممنونم از دید ونگاه زیباتون....
Marziye67
علی محمد.
꧂زهرا ارشدسرای شادی꧁
سلام علی محمد
شبتون بخیر
عالی حضورتون
علی محمد.
مرسی ممنونم زهرای عزیز وبزرگوار..