در ...
یاد آن عهد که دل در خم گیسوی تو بود شب من مویِ تو و روزِ خوشم رویِ تو بود همزبانی که غمی از دل من برمی داشت در سراپردۀ دل، چشمِ سخنگویِ تو بود تا تو رفتی ز نظر، دیدۀ من شد تاریک صیقلِ دیدۀ من، آینۀ رویِ تو بود / ( جناب صائب ) /