داستان منو خالم سلام من امیر هستم24سالمه من و خالم هم سن بودیم ینی باهم متولد شده بودیم تو بچگی زیاد بهش توجه نمیکردم و ازش بدم میومد چون کوچیک و پژمرده بود تازه سیاه سوختم بود تا اینکه کم کم بزرگ شدم و شبا هم با هم میخوابیدیم و توجهمو به خودش جلب کرده بود آخرش یه روز خالمو بردم دکتر و از روی صورتم برش داشتم خال بد فرمی بود آخر انحرافید دیگه کتک فایده نداره باید تبعیدتون کرد هیچ وقت فکر نمیکردم دوستام اینجوری باشن

پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.