شریعه فرات، پیش روست و چند هزار سوار دشمن پشت سر.

سوار تشنه‌لب، لحظه به لحظه به آب نزدیک‌تر می‌شود، با مشک خالی بر دوش و شمشیری در دست و لبخند شیرینی بر لب.

لبخند، لب‌های ترک خورده‌اش را به خون می‌نشاند.

اسب در زیر پایش، به عقابی می‌ماند که مماس با زمین پرواز می‌کند.

آنقدر رعنا و رشید و بلند بالاست که اگر پا از رکاب، بیرون کشد، سرانگشتانش، خراش بر چهره زمین می‌اندازد.

«وقتی که تو بر اسب سوار می‌شوی، ماه باید پیاده شود از استر آسمان»

بخشی از کتاب سقای ادب و آب
اثر مهدی شجاعی

پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر