هر خاطره ای، خاطره نمیشود...
خاطره باید جان داشته باشد که زنده بماند
باید روح داشته باشد تا برای همیشه
جاودانه شود
خاطره باید بسوزاند و خاکستر کند..
من اسیر سایه های شب شدم ... شب اسیر تور سر آسمون.
پا به پای سایه ها باید برم ... همه شب به شهر تاریک جنون !
دلم از تاریکی ها خسته شده ... همه درها به روم بسته شده!
چراغ ستاره من رو به خاموشی میره.. بین مرگو زندگی اسیر شدم باز دوباره
تاریکی با پنجه های سردش از راه میرسه.. توی خاک سرد قلبم بذر کینه میکاره
دلم از تاریکی ها خسته شده، ... همه درها به به روم بسته شده!
مرغ شومی پشت دیوار دلم ... خودشو اینور و اونور میزنه،
تو رگهای خسته سرد تنم ... ترس مردن داره پر پر میزنه!
دلم از تاریکی ها خسته شده، ... همه درها به به روم بسته شده!
هَرگز نگفته بودم ، چقدر دوستَت داشتم
باید از حالَم بفهمی ، حرفِ گُذشته ها را
بیداد میکند آفتاب مرداد
ولی تو آفتابی نمیشوی!
حکایت ما شدن من و تو
حکایت شب است و روز
دو محال وابسته...
من ...
با تــــــو پر از ؏ــشقم
و دور از تو پر از هیچ ...!!!
من قلب ندارم
تویی که در سینهی من میتپی
پدرم
نصیحت می کند
_ به فکر آینده باش !
مگر ..
" تو" آنجایی ...!!!؟
| پوریا نبی پور |
بين هجوم اينهمه تصوير رنگ رنگ
تنهـا نگـاه «تـــوسـت»
كه در قاب ميزنم..
مرا با قلبت عاشق شو که قلب ها هرگز مشابه هم نیستند
بلد نیستم
کم دوستداشتن را
و از دوستداشتن زیاد است
این همه آزردگیام...
همچون دخیل
به دستهای
تو بسته جانِ من ...