همیشه چای برایم بیشتر از یک نوشیدنی ساده بود،
چای بهانه ایست برای هم صحبت شدن با کسی؛
چای میتواند واحد اندازه گیری رفاقت و صمیمیت باشد ،
هرچه قدر چای یخ کند،
نشان میدهد چقدر حرف دارید برای گفتن
که چای فراموش میشود...
اکنون دلم چای میخواهد،
قندپهلو...
با یک رفیق ناب،
که چای را به چای ببندیم و گاهی استکان را سر بکشیم و بگوییم باز هم یخ کرد "
چای را جدی بگیرید!
روزی دلتنگ این بهانه کوچک خواهید شد...
کسی عضو ویس هس اینجا
لینک اگه دوست داشتید برام بزارید ممنونم شبتون ماه
من همانی ام که هزار بار هم اگر زمین بخورد ، دستان کسی را برای بلند شدن نمی گیرد ، دست به زانوی خودش می گیرد و بلند می شود .
من همانی ام که برای اشک ریختن ، دیوار را به شانه ی آدم ها ترجیح می دهد ،
همان که خودش ، خودش را آرام می کند و خودش تکیه گاه و دلگرمیِ خودش می شود .
همانی که عادت کرده قوی باشد ، حتی وقتی تمام پیکرش از ضربه های مسیرهای سخت ، زخمی ست ،
همانی که می خندد ، حتی وقتی دلیلی برای خندیدن نیست ، حتی وقتی حنجره اش از بغض های پنهانی ، درد می کند ...
من همانی ام که آرزوهای بزرگ می کند و برای رسیدن به آرزوهایش ، یک تنه تا پای جان ، می ایستد و با موانع و سختی ها می جنگد ،
همانی که با مشکلاتش رفیق است و زخم هایش را دوست دارد ...
این منم ! کسی که از نا امیدی هایش ، امید می سازد و از دردهایش ، پله ...
شبتون ماه خوش باشید
پست های من صرفا جهت گذشت زمان فراغت مجازییه همین
گاهی هیچکس را
نداشته باشی بهتر است.
باور کن بعضی ها تنهاترت می کنند..
آدمی به مرور آرام می گیرد
بزرگ می شود
بالغ می شود
وپای اشتباهاتش می ایستد
گذشته اش را قبول می کند
نادیده اش نمی گیرد
میفهمد که زندگی یک موهبت است،
یک غنیمت است
یک نعمت است
ونباید آن را فدای آدم های بی مقدار کرد!
اصلا از یک جایی به بعدحال آدم خودش خوب
می شود...
برای داشتن یک زندگی زیبا فرقی نمی کند در چه خانه ای زندگی می کنی ،چه لباسی می پوشی و یا حتی چند سال سن داری ، زندگی را تو با ذهن خودت می سازی.
اگر خودت را زندانی ذهن کنی نمی توانی زندگی زیبایی داشته باشی.
زیبایی ها در ذهن شکل میگیرند، پس زندگی رو سخت نگیریند.
همه چیز به تفکر تو بستگی دارد.
به اینکه تو از زندگی چه می خواهی و دنبال چه میگردی..
تو هَمانی که دلم میخواهد شصت سالگیهایم را کنارش بگذرانم...هفتاد سالگی...!
هَمان روزهایی که کیسههای کوچک و بزرگ قرصهایم هشدارِ کهولت سِن را میدهد...!
هَمانی
امروز متولد می شوم
ساعتم را کوک کرده ام به وقت تولدم
می خواهم بیدار شوم
چشم هایم را باز کنم به نور
کمی بودنم را گریه کنم
و خاطره ای نداشته باشم برای مرور
همه چیز را از نو شروع کنم
دوباره آرزو کنم
لبخند بزنم
اشک بریزم
و ثابت کنم احساسم زنده است
ناراحت شوم اگر کسی با اخم نگاهم کرد
کمی دست بزنم
و ذوق کنم در خلوت
به وقت تعریف دیگران از خودم
و خودم را دوست بدارم
می خواهم دوباره
متولد شوم
و تولدم تنها
دوباره و تکرارم باشد
می خواهم
همه چیز
در زندگیم
بوی نو بودن بدهد
مثل مدادرنگی کودکی هایم در اول مهر
این نوشترو تقدیم میکنم به شما و البته خودم
امیدوارم دنیا دنیا آرامش و شادی سهم شما باشه
تمام ما انسانها در زندگیمان، باید یک نفر را داشته باشیم... «یک رفیق»
نه از آن رفیقهایی که فصلیاند... یک روز هستند و یک عمر نه... نه از آن رفیقهایی که وقتی زندگیات بهار است کنارت هستند و در زمستان زندگی تنهایت میگذارند... نه از آن رفیقهایی که فقط وقتی زندگیشان تاریک میشود به سراغتان میآیند و وقتی زندگیشان پر نور است فراموشتان میکنند... نه منظورم این رفیقها نیستند...
رفیقهایی را میگویم که اگر از آسمان سنگ هم ببارد چتر هستند... خندههایت را دوست دارند و در روزهای سخت میتوانی بدون هیچ توضیحی در آغوششان اشک بریزی... آنهایی که بدون قضاوت و سرزنش کنارت میمانند تا روزهای سخت بگذرد... رفیقهایی که بودنشان همیشگیست حتی اگر بعضی از روزها تو همان آدم همیشه نباشی... رفیقهایی که تو را بلدند و کنارشان خودت هستی، با تمام خوبیها و بدیهایت...
بگذارید همه چیز در دنیا نا عادلانه تقسیم شود، اما هر آدمی باید یک نفر را داشته باشد..
این پست خودم هرگز رعایت نکردم
آخر هفته ڪه مے شود ؛
به مشڪلات و نگرانے هایت مرخصے بده ...
بگذار بروند دنبالِ ڪارشان و تا شنبه هم برنگردند !!!
فرصت ، برایِ نگرانے و غصه خوردن زیاد است ،،،
اجازه نده پایِ نحسِ غم ها ؛
به آخر هفته هایت هم باز شود ...
به خودت
به روحت
و به افڪارت ؛
استراحت بده ...
و در آغوشِ آرامشِ محض ،
نفسے عمیق بڪش ...