sahar

غد ویکدنده ومغرور ولجبازشدید ارامشم فقط باکتابه عاشق ملتمم وقومم بیشتر

sahar
۳۱ پست
۴ دنبال‌کننده
۳۱,۵۷۷ امتیاز
زن
۱۳۷۷/۰۸/۲۸
خوشحال

تصاویر اخیر

بازنشر کرده است.

من دلم می خواهد
ساعتی غرق درونم باشم !
عاری از عاطفه ها
تهی از موج و سراب
دورتر از رفقا
خالی از هرچه فراق !
من نه عاشق هستم
و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من
من دلم تنگ خودم گشته و بس … !

"دیوار" که باشی

عاشقِ کسی می شوی

که یادش نیست

کِی، کجا

به تو «تکیه » داده است...


حواسم را هرکجا پرت می کنم، 
خیال تو دستش را می گیرد
و در همان خیابان قدم می زنند!
سرم را گرم هرچیزی که می کنم، 
هوای تو سردش می کند 
و مدام به سرم می زند ...
و من هنوز نشسته ام کنار بخاری،
سرم را گرم می کنم،
نشسته ام و کوک های دلم را وا می کنم!
ولی، تنگ تر می شود!

ای لعنت به تو
با قهوه و کتاب، با موسیقی و شعر و بافتنی،
با قافیه و استعاره، بازی با کلمات،
با هیچ چییز،
حواسم پرت نمی شود.
دلم برای تو بیشتر،
دلم برای روزهای با تو،

بیشتر تنگ می شود...!

  • sahar

    سلام مهران خان
    حالم بده
    ازدستت خیلی خیلی عصبیم دنبال کنندم بشوزود


وقتی دلتنگم بشقاب ها را نمی شکنم
شیشه ها را نمی شکنم
غــرورم را نمی شکنم
دلت را نمی شکنم
در این دلتنگی ها زورم به تنها چیزی که میرسد ،ریه مریضم است

که باسرفه های مداوم خودم راتامرزبیهوشی میبرم


دلتنگی خیابان شلوغی است که تو در میانه اش ایستاده باشی
ببینی می آیند
ببینی می روند
و تو همچنان ایستاده باشی


در دل دردیست از تو پنهان که مپرس
تنگ آمده چندان دلم از جان که مپرس
با این همه حال و در چنین تنگدلی
جا کرده محبت تو چندان که مپرس


در شادی من شریک باش ای ساعت
در فکر لباس شیک باش ای ساعت
تعجیل بکن ، دلم برایش تنگ است
کم عاشق تیک و تاک باش ای ساعت


کـاش دفتـر خاطراتــم
چراغ جادو بود
تا هر وقت از سـرِ دلتنگــی
به رویش دست میکشیدم
تــو از درونش
با آرزوی من بیرون می آمدی


من حسرت دیدار تو دارم به که گویم
از بهر تو من ابر بهارم به که گویم
غیر از تو کسی را به خدا دوست ندارم
از نرگس چشم تو خمارم به که گویم



به احمقانه ترین شکل ممکن  دلتنگ  کسی هستم

که هیچ خیابانی را با اوقدم نزده ام

اما او

درتمام خاطرات من راه می رود …

 

مشاهده ۱۱ دیدگاه ارسالی ...


از یه جایی به بعد 

اونقدر دلت برای آدمی که بودی تنگ میشه که

دیگه فرصتی برای دلتنگ شدن واسه آدمایی که نیستن نداری …


من دلم می خواهد

ساعتی غرق درونم باشم!!

عاری از عاطفه ها…
تهی از موج و سراب…
دورتر از رفقا…
خالی از هرچه فراق!!
من نه عاشق هستم ؛
و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من…

من دلم تنگ خودم گشته و بس…!


چه ساده قلبمان را دو دستی چسبیدیم 
که مبادا کسی آن را بدزدد 
و عاشقمان کند 
غافل از اینکه برای عاشق کردنمان عقلمان را می دزدند 
و حالا ما ماندیم 
و قلبی که اندیشیدن بلد نیست


گاهی گردش “پرگار تقدیر” در دست تو نیست،
باید بنشینی و نظاره کنی
اما وقتی ‌مرکز را، درست انتخاب ‌کرده باشی،
دلت قرص که باشد،
دیگر هر چه که می‌خواهد بشود . . .



سکوت؛ در آن می توان شکفت، شکست، خندید، بارید، ترسید، شنید.

در او می توان نشست و هیچ نگفت و تنها در سکوت است

که می توان فاصله ها را با گوهر خیال، پیوند داد.